11-06-2011, 08:41 AM | #1 |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Jun 2011
نوشته ها: 4
|
تفسیر شما از این ماجرا چیه لطفا کمکم کنین واقعا به هم ریختم
سلام وقتتون بخیر
می دونم وقت شما خیلی ارزشمنده و این مشکل کوچیک من به نظر خیلی ساده است ولی واقعا روح و روان منو به هم ریخته. امیدوارم با راه حل شما از این وضع در بیام. می بخشین که مجبورم یه شرح حال مبسوط بدم من یه دختر 25 سالم و پزشکی می خونم. حدود 4 سال پیش دوستم زهرا که هم اتاقی و بست فرند من بود و سعی می کردیم تو هر جمع روشنفکری با هم شرکت کنیم با یه سال بالایی آشنا شد که اسمشو می ذاریم امین. قصد امین کاملا ازدواج بود اما دوستم به خاطر مسائل خونوادش دائم درخواست خواستگاری رسمی رو عقب می انداخت خلاصه این 2 نفر حدود 2 سالی به اصطلاح با هم نامزد بودن البته دوستم آدم معتقدی بود و با هم ارتباط سکچوال نداشتن. به هر حال تو اون مدت من هم که از قبل این آدمو می شناختم و هم واس دوستم یه اسطوره بود روابط کمی صمیمانه اما توام با احترام باش داشتم (واقعا صادقانه می گم حتی یک بار به اسم صداش نکردم و همیشه واس من آقای دکتر بود گرچه به خاطر اینکه یه ازدواج قبلی داشت قلبا اونو در حد دوستم نمی دیدم بهر حال به من مربوط نمی شد و اینو هیچوقت به دوستم نگفتم.) صمیمی شدن من و این آقای دکترم به دلیل این هم بود که با هم پایان نامه می نوشتیم چون کار من خوب بود و اون مشتری های زیادی داشت. خلاصه یه شب که اون اینترن کشیک بود و منم استاژر همون بخش و شب باش مونده بودم که کار یاد بگیرم شروع کرد به یه درددل خیلی کوچیک کردن با من که فکر میکنم الان نمی تونم مسئولیت یه زندگی رو قبول کنم و زهرا بهترین همسر اما من نمی تونم و از این حرفا که من خیلی تعجب کردم و فکر کردم که موقتیه هیچ نظر خاصی ندادم و به دوستمم موضوع رو گفتم که اون گفت بار اولش نیست که از این حرفا می زنه و خلاصه در نهایت ناباوری امین با اون همه ابراز عشقش تو این 2 سال زهرا رو ترک میکنه. داستان منم این می شه که حدود 2 ماه قبل از این اتفاق مهمانی می گیرم یه شهر دیگه و کلا با فاصله افتادن بین من و دوستم از این جریانات دور می شم و خلاصه نشد که هواشو داشته باشم. توی یک سال بعد فقط یکی دوبار امین خیلی رسمی به من زنگ زد که از مشکلاتم تو دانشگاه جدید پرسیدو گفت که حالا که زهرا رو از دست دادم تو یه دوست خوب برام بمون که من چون از همون اولم فقط به خاطر دوستم بش احترام می ذاشتم و در کل خیلی ازش خوشم نمی اومد دیگه خیلی جوابشو ندادم و جریان اون تلفنارم به دوستم گفتم بعد یه مدتم منو کردن واسطه ی خبرگیری از هم و بعدم که به هم برگشتن. تازه اینو زمانی به من گفتن که من یه بخشو مجبور شدم برگردم همون دانشگاه. خلاصه واس یه مثلا آشتی دوباره و به بهونه ی درست کردن لپ تاپ زهرا منو دعوت کرد خونه ی امین که با برادرش که سال پایینی ما بود با هم زندگی می کردن. همون روزم آقای مهندس بست فرند امین رو دعوت می کنن که لپ تاپ منو درست کنه. اسم این آقای بست فرند رو هم می ذاریم علی که من واس اولین بار تو 24 سالگی عاشق می شم و طبیعتا به دوستم می گم و خلاصه بعد از 4 بار رفت و آمد من در عرض چند ماه بین این 2تا شهر ما با هم دوست می شیم. امین و زهرا هم عقد رسمی می کنن و این جمع 5 نفره من زهرا امین علی و برادر امین تبدیل می شیم به یه جمع فوق العاده که از هر در روشنفکرانه و خاله زنکی وچه و چه حرف میزدیم. اعتماد من هم به امین به طور کلی بالا رفته بود و وقتی اون اوائل که بین من و علی یک مشکلی پیش اومد با امین مشورت کردم چون اون هم دوستش بود و هم عاقلتر از زهرا. مشکل ما هم سر روابط فیزیکی بود که من و علی از اونجایی که قصد ازدواج نداشتیم و فقط یه رابطه ی دوستی می خواستیم با هم به مشکل برخورده بودیم چون من حتی یه نوازش علی برام ناراحت کننده بود ولی اون خیلی بیشتر می خواست خلاصه من با علی سر این به توافق رسیدم که آغوش و بوسه ایرادی نداره ولی از اون بیشتر به هیچ وجه.(که خب بعدها علی گفت فکر میکرده به خاطر حیا اون حرفو زدم و اصلا فکر نمی کرده با اون ظاهر روشنفکرانه ی من انقد تو این حرفم جدی باشم.) بهر حال زمان کذشت و من دیگه حرفی از روابط خصوصیمون نه به زهرا نه به امین چیزی نگفتم چون علی از این خاله زنک بازیا و از اینکه بست فرندش راجع به مسائل خصوصی ما چیزی بدونه ناراحت می شد و خب من عاشق این آدم بودم و طبیعتا حاضر نبودم ناراحتیشو ببینم و اینطوری شد که بعد از گذشتن چند ماه بین من و علی با بست فرندامون یه فاصله کوچولو افتاد گرچه من همچنان احترام متقابلم رو با امین حفظ می کردم. خلاصه زمان گذشت و کم کم یه دعواهایی بین من و امین سر رابطه ی سکچوال اتفاق افتاد که من بش گفتم الان نمی تونم اگه می تونی 2 سال صبر کن که رابطمون از فاز هورمونال بیاد بیرون و هر چی تونستم دلیل روانپزشکی براش آمردم اما اون گفت نه و منم خیلی منطقی همه چیزو پذیرفتم واقعا می گم چون همه ی دعواهای ما تو یه جو منطقی بود و من به اون تا حدودی حق می دادم دست کم این بود که تا لحظه ی آخر ادای روشنفکرا رو در آوردیم. (اصلا نمی خوام به اون بپردازم چون اون مشکل من نیست.)(فقط اینکه ما تا یه دو هفته ای بعد کاتمون اس ام اس می دادیم.) وقتی ما کات کردیم زهرا که خیلی عادی برخورد کرد و یه سری توصیه هایی به من کرد و تمام اما امین گیر داد (به صورت اس ام اسی) که علت کاتتون چی بود و خب چون من می دونستم علی ناراحت می شه گفتم بگذرین و یه هفته ای بیخیال بود و دوباره پرسید که حالت چطوره و گفتم گریه هامو کردم و گذر کردم که باز دوباره شروع کرد اصرار کردن به اینکه بگو علت کاتتون چی بود. (گفتم که ما صمیمی بودیم و من می دونستم که اون بالاخره چه از طریق زهرا چه از لابلای حرفای من علت کاتمونو می دونست.) وقتی گفت می خوای بات رک باشم گفتم آره ولی هیچ حدس نمی زدم که اون حرفارو بزنه یهو گفت خودت می دونی یه صمیمیت مخفیانه بین تو و من هست که نه تو می تونی انکارش کنی نه من. زهرا بهترین و ایده آل ترین همسر دنیاست اما تو بهترین و ایده آل ترین فرند دختر دنیایی . تو مثل خواهر نداشته ی من می مونی هیچ می دونستی اون شب 2 سال پیش تو بخش چقد دلم می خواست بغلت کنم و چقد دلم می خواد تو بغلم ساپورتت کنم. من که یکه خورده بودم و می دونستم چقد زهرا (چون فوق العاده حساس و به قول گفتنی غیرتی و حسود در عشقه و متقابلا امین که به قول خودشون همین طنابه که انقد محکم به هم وصلشون می کنه) و همینطور علی (که نزدیک یک سال باش بودم وبه باوراش کاملا آشنا بودم چون یه بار در مورد یه دوستم و استاد متعهلمون که دقیقا همین حرفا رو بش می زد حرف زده بودیم) از این مسئله ناراحت می شن می خواستم وانمود کنم که نمی فهمم چی می گه و گفتم نه صمیمیت مخفیانه دیگه چه صیغه ایه من همیشه با احترام با شما برخورد می کردم و از این حرفا که یهو عصبانی شد و گفت منظورمو بد گرفتیو چه چه که با اینکه نمی خواستم ادامه ندم اما فقط واس اینکه بش بفهمونم علت کات من و علی تو نبودی علت اصلی رو گفتم که یهو اون شروع کرد پشت سر هم اس ام اس دادن با یه لحن تقریبا مهربون که می دونستم و تو فقط ادای روشنفکرارو در میاری و علی رغم اینکه خیلی هاتی ولی حاضر شدی عین متحجرا از عشقت به خاطر این مسئله بگذریو تو اصلا می دونی خود من چقد هات و هورنی ام؟ (می بخشین که این لفظو به کار بردم ولی می خواستم عین کلامات اونو به کار ببرم که بگم تا کجاها پیش رفت) گفت حتما تا حالا اورگاسمو تجربه کردی با خودت که من در کمال ناباوری در برابر این حرفش جواب دادم تو با خودت چی فکر کردیو در نهایت داشت (عذر می خوام) در مورد روش های سکس بدون دست زدن به ویرجینیتی حرف می زد که خوابش برد و من موندم با یه حجم عظیم ناباوری. ما هرگز هرگز هرگز اینطوری با هم حرف نمی زدیم و من می دونستم اگه زهرا بشنوه عشقش به من گفته تو ایده آل ترین فرند دختر دنیایی چه حالی پیدا می کنه و همینطور علی که بست فرندش بگه یه صمیمیت مخفیانه بین ما بوده و چقد می خوام خواهرانه!!! بغلت کنم و... من در بهت بودم چون جمع ما یه جمع به اصطلاح روشنفکرانه بود و من این آدمو بالاخره 4 سال می شناختم و بش اعتماد داشتم. این مرد یه فداکاری خیلی بزرگ در حق من کرد که باعث شد من از پره عقب نیفتم. من مدیونش بودم. من کنارشون تو خونشون وقتی یهو صدای پچ پچ و خنده ها و بعدم بوساشون بلند می شد خوابیده بودم. من بست فرند این آدمو بوسیده بودم و زن این آدم بست فرند من بود. خلاصه فرداش از علی پرسیدم اون دوستم از طریق همون استاده یه بخشی رو واسم درست کرد اما رفت خونش که اونم بغلش کردو حالا غرشو سر من می زنه که تقصیر تو بود تو چی فکر می کنی این آدم باشخصیت قابل اعتماد و دلسوزه تو فکر نمی کنی واقعا راست بگه که گفت نه استثنا در این مورد صفره. دیگه مطمئن شدم که اس ام اس دادم به امین که تو خیلی کارا واس من کردی اما حرفات بوی خوبی نمی داد و من می خوام این فرندشیپو تموم کنم. یهو عصبانی شد که چی می گی و تو منظور منو اشتباه فهمیدیو فکر نکردی یه درصد اگه علی بفهمه نه تنها بست فرندمو از دست می دم بلکه زندگیمم از هم می پاشه و تو اشتباه فهمیدی من فقط اون حرفارو زدم که تو مشکلتو بگی و من کمکت کنمو از این حرفا (همه ی عصبانیتشم سر این بود که چرا به علی گفتی)بش گفتم تو که ذره ای با خودت فکر می کردی اگه بست فرندت و زنت از اون حرفا ممکنه ناراحت بشن چرا زدیشون گفت تو چطور فکر کردی من با بست فرند زنم به عشقم که ذره ای درکشو با دنیا عوض نمی کنم خیانت کنم گفتم خیانت نه هرگز همون صمیمیت مخفیانه که علی و زهرا رو ممکن بود سر سوزنی ناراحت کنه بعدم اون گفت اگه چیزی پیش بیاد من هرگز تورو نمی بخشم و در نهایت بچگی بعد یه ساعت مثلا اشتباهی یه اس ام اس عاشقانه ای که به زهرا فرستاده بود و به من فرستاد و بعد گفت اشتباه شد مال زهرا بود! (من نمی دونم اون جمع روشنفکر کجا رفت و این دیالوگ های کودکانه ی ما از کجا اومد؟) به هر حال علی که کاملا آف بود از ماجرا و بعدشم که دیگه تماسمون قطع شد و من همه چیو کم کم فراموش کردم (الان یه ماهی می گذره) اما نمی دونم چرا در عرض این یکی دو هفته ی اخیر 3 بار خواب دیدم که روابطم با امین مثه قبل و توام با احترام شده و هر بار که از خواب پا می شم وقتی می فهمم که خواب بودم فوق العاده ناراحت می شم و از همه بدتر اینه که می دونم مجبورم دوباره با این آدم به خاطر دوستم روبرو بشم چون تا ابد که نمی تونم براش بهونه بیارم که نمی تونم بیام ببینمتون. هرچقدر می خوام پرونده ی این قضیه رو منطقی ببندمو بذارم کنار باز انگار تو ناخودآگاهم می گم اگر درصدی من اشتباه کرده بودم چی اعتراف می کنم که همه ی اینارو برای شما گفتم تا شما هم منو تایید کنین نه برخوردمو که خالی از ایراد نبود بلکه تفسیرم از حرفای این آدمو.ولی واقعا می خوام هر جوری شده از شر این خوابا که خیلی اذیتم می کنه خلاص شم. خیلی خیلی ممنون که واس این مسئله وقت می ذارین. با احترام |
12-06-2011, 03:23 PM | #2 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 95
|
روشنفکر؟
سلام cg99 می خوام بدونم منظورت از اینکه می گی ما روشنفکریم چیه؟رو چه اساسی به خودتون می گید روشنفکر؟ (برا قضیه امین هم خوب کاری کردی) |
13-06-2011, 07:41 PM | #3 | |
(کاربر فعال)
|
ً
حیف که دستم بهت نمی رسه والا یه کتک حسابی میزدمت.
(شوخی کردم اما ...) اما > سوال : نقل قول:
حدس من اینه اینکه که یا کاملاً مست بوده یا توی فضا بوده. پس در این شرایط هر حرفی رو میتونه بزنه و صادقانه حرف دلش رو گفته دیگه، میخواسته باهات رابطه جنسی داشته باشه. رابطه شما یه دوستی کاملاً معمولیه بین چند نفره، که در این جور رابطه ها پسرها دوست دارن با همه دخترهای گروه ارتباط فیزیکی داشته باشن. کلاً پسرها اینجورین. (البته من نمیخوام بگم این چیز بدیه یا خوبه. خواستم بهتر به جریان نگاه کنی) معنی جمع روشن فکرانه هم واسه پسرها همینه. پس شما اگه با این جریان مشکل دارید نباید با چنین دوستانی معاشرت کنید. شما یا باید همرنگ جماعت بشید ، یا از اون جمع خارج بشید. |
|
14-06-2011, 12:23 PM | #4 | |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Jun 2011
نوشته ها: 4
|
نقل قول:
من نمی خوام بگم که ما چون تو جلسه ی شاملوخونی با هم آشنا شدیم و زهرا و امین تو تدارک بازدید از جذامیا با هم صمیمی شدن و بعد ابراز علاقه ی امین به زهرا با نوار هوا را از من بگیر خنده ات را نه ی پابلو نرودا بود پس اون جمع روشنفکری بود نه. من فقط می خواستم بگم ما تو یه جمعی بودیم که واس خودش حد و مرزی داشت حدودی که تعریف شده بود privacy هر کسی مشخص بود و این نه در عرض چند ماه بلکه در عرض 4 سال به دست اومده بود به خاطر همین واس من خیلی ارزش داشت این "صمیمیت مخفیانه" واقعا از تصور من خارج بود به خاطر همینم هست که هنوز فکر می کنم من بودم که حرفشو اشتباه فهمیدم. گرچه خیلی خوب می دونم که منظورش کاملا روشن بود و فقط چون تو خیالم یه جمع ایده آل ساخته بودم حالا پذیرشش انقد برام سخته. واقعا از اینکه از طرف کسایی که این ماجرا رو از بیرون دیدن تایید شدم یه کم احساس آرامش می کنم ممنون |
|
14-06-2011, 12:46 PM | #5 | |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Jun 2011
نوشته ها: 4
|
نقل قول:
نه می دونم که مست نبود امین الان درسش تموم شده و رفته آموزشی تو همون شهر پدر مادر زهرا اون شبم خونه ی اونا بوده به خاطر همین اس می داد و نمی تونست بزنگه آخر هفته بود و خیلی خسته بود حتی از زهرا بعدش شنیدم که صبح که داشته می رفته باباش گفته می لنگیده چون پاش گرفته بود. کاملا مطمئنم که در شرایط عادی بود. یه سوال، اگه کلا پسرا اینجورین چرا در عرض این 4 سال هیچی نگفت یعنی این رفت و آمدای من به خونشون موثر بوده؟ آخه چرا دقیقا در شرایطی که می دونست من از لحاظ روحی به هم ریختم اومد جلو. چرا با اینکه کاملا می دونست زهرا و علی واقعا ناراحت می شن این حرفا رو زد یعنی یک درصد به خودش احتمال نداد من به زهرا بگم؟ چرا چنین ریسکی کرد؟ سوال اصلی من اینه که یعنی واقعا دیگه به کی می شه اعتماد کرد؟ واقعا زهرا از هیچ نظر واس امین کم نذاشت چه از لحاظ دوست داستنش که می پرستدش چه رابطه ی فیزیکی (چون الان زن وشوهر رسمین) واقعا یه مرد چه انگیزه ای داره واس اینکه "با همه دخترهای گروه ارتباط فیزیکی داشته باشه" وقتی زنش هست از همه لحاظم ایده آله دیگه فرند دختر ایده آل یعنی چی دیگه باید واس یه مرد چی کار کنی که فول متعهد بمونه؟!! |
|
07-07-2011, 08:56 PM | #6 |
(کاربر معمولی)
|
سلام دوست عزیز
ببخشید که برعکس چیزی که گفتی من نمی خوام خودت رو تاییدت کنم اما کارت رو تایید می کنم شاید نحوه اجراشو نه ولی در کل با اینکه همه چیز رو روشن کردی موافقم . این رو به چند دلیل می گم : 1اینکه شما در شرایط روحی خوبی نبودی ( قطع رابطه با دوستت ) پس اگر ادامه دار می شد یا حتی بیشتر از این حرفی زده می شد به نفع شما نبود و ضربه بیشتر متوجه شما بود و آخری هم که چی عرض کنم ... 2 اینکه اون آقا انکار می کنه که منظورش این نبوده رو جدی نگیر و خودت رو دچار عذاب وجدان نکن چون اون طور که من متوجه شدم با اون حرف ها و نظرات بقیه دوستان این سایت که با هم اتفاق نظر داریم نمی شه منظور دیگه ای داشت پس بقیه حرف ها رو ول کن همه توجیه هست از طرف اون آقا 3 دلیل خواب هاتو می خوام برات توضیح بدم شما جمعی داشتید و خوب آدم به دوستا وابسته می شه و گاهی حساب هایی روشون باز می کنه که وقتی جایی توی موقعیت بد چیزی مخالفش رو می بینه خوب یه جورایی کوبیده می شه اما از اون جایی که شما خودت رو باعث از هم پاشییده شدن اون جمع دوستانه می دونی ( توی خودت و رفتارت دنبال اشتباه می گردی که چرا طرف رو این طور وقیح کرده ، و اینکه می گی نمی دونی چطور دوباره با زهرا می تونی رفت و امد داشته باشی یا در کل با جمع دوستان و ترجیح می دی رابطه ات کم یا قطع باشه ) عداب وجدانی احساس می کنی و آرزو داری همچین شرایطی پیش نمی اومد یا تو این طور رفتار نمی کردی اما در واقعیت امکانش نیست اما در خواب که می شه چون ناخوداگاهت می خواد که همه چیز مرتبط مثل قبل باشه و همون روابط رو با اون آقا توام با احترام داشته باشی پس یه دقیقه برای درک خودت از موقعیت و فهم خودت احترامی کمتر از حتی همون چند درصدی که به اشتباه کردنت قایل شدی بگذاری این طور به خودت و رفتارت شک نمی کنی اینو می گم چون می دونم دختر 14 ساله نیستی که نتونی معنی خیلی از رفتارها و برخوردهای جنس مخالفت رو درک کنی هر قدر هم که تو این جور مسایل ضعیف باشی . حالا اون چند درصد اشتباه رو مشخص کن که حقیقتا چند درصد براش قایلی و چند درصد برای درک صحیح خودت ok نگران اون خواب ها هم نباش به مرور که به خودت و تشخیصت اعتماد بیشتری پیدا کنی کم کم خودش تموم می شه خیلی باهاشون و فکر و خیالات خودت رو اذیت نکن اما عریرم بیشتر فشاری که احساس می کنم به شما وارد می شه هم از طرف خودت و خیالات و افکارت هم از اطرافیان که به خاطر یه سری شرایط طرز رفتارشون عوض شده به خاطر کات کردن رابطه ات است شما تو وضعیت خوبی از نظر روحی قرار نداری برای همین این جور موقعیت ها بیشتر از زمانی که شرایط عادی هست باعث آزارت شده به خودت زمان بده حتی اگه لازم شد جمع جدیدی برای دوستی پیدا کن و برای مدتی برای به دست آوردن آرامشت هم که شده کمی از اون جمع دوری کن البته تا زمانی که تو بتونی به شرایطت مسلط بشی ( حداقل ) در انتها خیلی از مردم توقع نداشته باش چه مرد چه زن همه ما آدم ها اشتباه می کنیم قبول دارم این دیگه یه اشتباه ساده نیست و خیانته و چیز کوچیکی نیست اما هم سایز دارن شاید به خاطر کوچیکی که توی خودشون احساس می کنن باشه ولی بازم نمی شه کلی گفت فعلا خود شما مهمی نه اون اقا و علت کارش . اول روی خودت کار کن اخرش هم خودت . تو خودت رو درست کن مطمئن باش از خودت درست رفتار کن و درست باش تا این جور از بعضی از برخورد ها پریشون نشی ok معذرت می خوام از شما و از جمع دوستان خیلی حرف زدم . برات آرزوی زندگی قشنگ رو دارم |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly