نمایش پست تنها
قدیمی 14-02-2011, 12:41 PM   #1
مینو
(کاربر باتجربه)
 
مینو آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
79 فعاليت‌هاى آزمايشگاهى لايپزيگ




فعاليت‌هاى آزمايشگاهى لايپزيگ


اهميت آزمايشگاه وونت خيلى بيشتر از آن بود که فقط الگوى روانشناسى جديد را تعيين کند؛ بلکه روانشناسى آزمايشگاهى را تعريف نمود، زيرا عملکرد اين آزمايشگاه واقعاً به‌معناى نمودار کردن اين واقعيت بود که روانشناسى آزمايشگاهى مى‌تواند وجود داشته باشد و با نشان دادن طرز کار خودالگوئى براى اينکه روانشناسى آزمايشگاهى چگونه بايد باشد به‌جاى گذارد. بنابراين براى ما کمال اهميت را دارد که به بررسى ماهيت کار و فعاليت مؤسسه لايپزيگ همت گماريم، به‌خصوص در سال‌هاى اول ايجاد آن، تا ببينيم چه روش‌هائى مؤثر و چه موضوعاتى اساس روانشناسى علمى جديد را پايه‌گذارى نمود.

تقريباً تمام تحقيقات آزمايشگاه لايپزيگ در مجله (Philosophische Studien (۱۹۰۳-۱۸۸۱ که وونت مؤسس آن بود به‌ چاپ رسيد. اگر مقاله‌هاى نظرى و مقالاتى که درباره ابزار و وسايل و روش‌هاى آزمايشگاهى در اين مجله به چاپ رسيد را ناديده بگيريم، باز هم در حدود صد مقاله پژوهشى که نماينده عملکرد بيست سال اول زندگى آزمايشگاه است به چشم مى‌خورد. در حدود يک‌سوم از اين تحقيقات مسائل و عناوينى را شامل مى‌گردد که معمولاً مى‌توان آنها را تحت عنوان ”احساس“ طبقه‌بندى نمود، و بيش از نصف مجموع نوشته‌ها درباره احساس و ادراک است. اين نوع مقالات هميشه در اکثريت بودند و مقدار آن نيز به‌تدريج افزايش مى‌يافت.

هنگامى که وونت را يک ”احساس‌گرا“ (Sensationist) مى‌ناميم فقط به دليل ساختار سيستم روانشناسى او نيست که به اين جهت گرايش دارد، بلکه همچنين به‌علت حاکميت کمّى و کيفى پژوهش‌هاى آزمايشگاهى او در اين راستا است. يک‌ششم فعاليت‌هاى آزمايشگاهى او با مسئله ”کنش“ و ”زمان واکنش“ مربوط بود. اين فعاليت از نظر مقدار بعد از احساس و ادراک اهميت داشت.

به‌تدريج که از علاقه به آزمايش‌هاى مربوط به زمان واکنش کاسته شد، پژوهش درباره توجه و عواطف افزودن گرفت. تأکيد بر اين دو موضوع در دهه ۱۸۹۰ به اوج خود رسيد و مقالات تحقيقاتى از اين نوع در آن مدت در حدود يک دهم تمام نوشته‌ها را شامل مى‌گردد. فعاليت مختصرى در اين دوره در ارتباط با تداعي، پس از اينکه ابينگهاوس مسئله حافظه را در سال ۱۸۸۵ به آزمايشگاه کشاند، روى داد. ولى وونت و آزمايشگاه لايپزيگ هيچگاه کار مهمى در روانشناسى يادگيرى انجام ندادند؛ وونت به راه خود ادامه داد، و آزمايشگاه وى نيز از او تبعيت نمود، و کشفيات خارج از آن تأثير عمده‌اى در اين راه به‌جاى ننهاد.

در قلمرو احساس و ادراک، بخش عمده پژوهش مربوط به بينائى بود، در اين زمينه گفتنى‌ها بسيار بود، و يا حداقل دانش بيشترى وجود داشت و در مقايسه با حواس ديگر از جهت تاريخى از زمان نيوتن تا هلمهولتز پژوهش‌هاى بيشترى انجام شده بود. وونت به اين دانش تاريخى بينش و باور جديد خود را در روانشناسى آزمايشگاهي، نبوغ خود در توجه و شکل دادن به مسائل مهم و روش جديد فخنر را افزود. او و همکاران او در حدود شش مقاله در پسيکوفيزيک نور انتشار دادند (۱۸۸۴-۱۹۰۲). سه نوشته در مورد پسيکوفيزيک رنگ به چاپ رسيد (۱۸۹۱-۱۸۹۸). کيرشمن (Kirschmann) پژوهش‌هاى کلاسيک خود را درباره ”تباين بصري“ (Visual Contrast) در سال‌هاى (۱۸۹۰-۱۹۰۰) و ”کورنگي“ (Color Blindness) انجام داد.

در همان زمان تحقيقاتى در ارتباط با ”پديده پرکيني“ (Purkinje Phenomenon) نيز به‌عمل آمد. در قلمرو ادراک بصرى تحقيقات مهمى توسط تيچنر، کيرشمن در ”بينائى دو چشمي“ (Blinocular Vision) (۱۹۰۱-۱۸۹۲) انجام شد. تى‌يرى (Thiéry) مسئله خطاى بينائى را مورد تحقيق قرار داد. مارتيوس (Martius) به بررسى مسئله اندازه ظاهرى اشياء (۱۸۸۹) پرداخت. کالپى در وارزبرگ (۱۸۹۸-۱۸۹۹) تحقيق درباره پديده فاى مشغول بود. در مجموع اين پژوهش در بينائى شامل يک‌چهارم تمام فعاليت‌هاى مکتب وونت را در دو دهه اول آن شامل مى‌شود.

در زمينه احساس شنوائي، تيشر (Tischer)، لرنز (Lorenz)، مکرل (Mekrel)، لوفت (Luft) و فرانک آنجل Frank Angel))(۱۸۸۳-۱۸۹۱) مقالاتى منتشر نمودند. اسکرپيچر (Scripture) و کروگر (Krueger) به بررسى ضربه‌ها (Beats) و صداهاى مرکب نشستند. مقاله لرنز درباره ”فواصل صوتي“ (Tonal Interval) به اشتهار رسيد زيرا که بحث‌انگيز بود (۱۸۹۰).

حس بساوائي، از زمانى که اي.اچ.وبر درباره آن کتاب نوشت و به تحقيق پرداخت، براى روانشناسى سومين حس از لحاظ اهميت به‌شمار آمد.

کى‌يسو (Kiesow)، استراتن (Stratton) و بيدر (Bader) نتايج تحقيقات خود درباره حس بساوائى را که در لايپزيگ انجام شده بود منتشر نمودند (۱۸۹۵-۱۹۰۲). مشکلات ادراکى موضعى بودن ”احساس لمس“ (Tactual Localization) و مسئله ”آستانه دو نقطه“ (Two- Point Limen) در مجله Studien فرصت انتشار يافتند، گرچه بعضى از اين پژوهش‌ها مانند تحقيقات واش برن (Washburn) در خارج از لايپزيگ صورت گرفت.

پژوهش‌هاى کلاسيک کى‌ يسو در رابطه با حس چشائى (۱۸۹۴-۱۸۹۸) از لايپزيگ آغاز شد، ليکن به موضوع بويائى توجه مستقيمى مبذول نگشت.
در اينجا اشاره به تحقيقات راجع به ”حس زمان“ (Time Sense) نيز لازم است. پژوهش درباره ادراک يا تخمين فواصل زمانى (Temporal Intervals) به‌وسيله کلرت (Kollert)، استل (Estel) و ميومن (Meuman) انجام گرفت (۱۸۸۱-۱۸۹۶). در اين مورد، همان‌طور که در موارد قبلى صادق بوده، محدوده تاريخ‌ها نشان مى‌دهد که يک مسئله به‌ندرت کاملاً از صحنه علم ناپديد مى‌گردد، بلکه مجدداً و به کرات به دليل انتقادات و پيشرفت دانش تحت بررسى قرار مى‌گيرد.

پس از احساس و ادراک، موضوعاتى که مربوط به ”زمان واکنش“ بود. توجه بيشتر آزمايشگاه لايپزيگ را به‌خود اختصاص داد. براى مدت زمانى به‌نظر مى‌رسيد که اين موضوع بزرگترين کشف روانشناسى ”جديد“ باشد، زيرا که در ظاهر مى‌توانست منجر به نوعى زمان‌سنج يا ”کرونومترى روان“ (Chronometry of Mind) گردد. ما قبلاً درباره جمع و تفريق واکنش‌ها صحبت نموده‌ايم. به‌دست آوردن يک واکنش ”حسي“ به‌وسيله افزودن اندريافت به فرآيندهاى موجود ديگر در واکنش ”عضلاني“، و سپس با کم نمودن زمان واکنش ”عضلاني“ از ”حسي“ زمان اندريافت يک دهم ثانيه است، بايد در آن زمان کشف هيجان‌انگيزى بوده، گرچه بعدها عدم صحت آن ثابت شد. در آن هنگام به‌نظر مى‌رسيد که با ترکيب و تفريق مناسب مى‌توان زمان ”شناخت“، ”تميز“ (Discrimination) و ”اراده“ (Will) و ”ارتباط“ را اندازه‌گيرى نمود.

امکانات پژوهشى نامحدود به‌نظر مى‌آمد. چه جواب محکمى مى‌شد به هربارت داد که گفته بود: ”بر روى روان نمى‌توان آزمايش نمود.“ اما متأسفانه اين موضوع از قول به‌عمل نرسيد، زيرا ثبات و تداوم زمان‌هاى سنجيده شده زياد و قابل ملاحظه نبود، و بعدها نيز روش درون‌نگرى نشان داد که در واکنش‌هاى پيچيده تمام الگوى هوشيارى تغيير نموده و علت اين تغيير نيز تنها اضافه کردن يک حلقه به زنجير نيست.

به‌هرحال اين امر که آزمايشگاه وونت از روش خود تا حد کامل آن استفاده نمود، چيزى نيست که سبب سرافکندگى او گردد. در آن زمان مقالات مهمى درباره فرآيندهاى مختلف روانى توسط افرادى مانند فرايد ريش (Friedrich)، مرکل (Merkel)، کتل (Cattel)، لانگ (Lange)، مارتيوس (Martius)، تيچنر و کراپلين (۱۸۸۱-۱۸۹۴) انتشار يافت.

مقاله کلاسيک لانگ نشان داد که تفاوت بين واکنش عضلانى و واکنش حسى را (که در نتيجه توضيح و تبيينى براى مسئله قديمى معادله مطلق مشخص شد) بايد مربوط به آمادگى توجه دانست (۱۸۸۸)، کمک بسيار به رشد نهضت علمى و نيز معطوف نمودن توجه دانشمندان از مسئله واکنش به موضوع مهم ”توجه“ نمود. پنجاه سال بعد، اين تحقيق به‌عنوان پيشگام پژوهشى در روانشناسى آزمايشگاهى بازخورد (Experimental Dynamic Psychology of Attitude) شناخته شد و علاوه بر اين، پژوهش‌هاى متعدد درباره تنوع زمان واکنش در حواس مختلف و با شدت احساس متفاوت صورت گرفت.

در قلمرو ”توجه“ پژوهش‌هائى در ارتباط با ”آزمايش پيچيدگى‌ها“ (complication Experiment)، محدوده توجه، و نوسانات توجه انجام گرفت، مسائلى که به‌نظر مى‌رسد مى‌توان آنها را از صورت مبهم فلسفى با معيارهاى دقيق آزمايشگاهى بيرون آورد. آزمايش پيچيدگي، قديمى‌ترين اين مسائل بود، و همان‌طور که ديديم هربارت آن را نامگذارى نمود و آزمايش در اين باره از مشکلات ستاره‌شناسان در مورد معادله شخصى نشأت گرفت. داده‌هاى مربوط به توجه، انطباق توجيهى (Attentional Accommodation)، نتيجه فعاليت‌هاى پژوهشى افرادى مانند فن تشيش (Von tchish)، پفلوم (Pflaum) و گايگر (Geiger) (۱۹۰۲-۱۸۸۵) بود.

مطالعه دى‌تيز (Dietze) راجع به محدوده توجه شنوائى (۱۸۸۴)، حائز اهميت است زيرا که اساس نظريه دوبعدى وونت بود که مى‌گفت توجه نه تنها دربرگيرنده وقايع زمان، بلکه حوادث پشت سرهم نيز مى‌باشد. بعدها اکنر (Eckener)، پيس (Pace)، مارب (Marbe) . ميومن (Meumann) در مورد تأثير محرک‌هاى ضعيف بر توجه به تحقيق پرداختند (۱۸۹۲-۱۸۹۶) و وونت از اين نتايج براى روشن نمودن علت نوسانات توجه استفاده نمود.

مطالعه آزمايشگاهى عواطف در لايپزيگ همه در دهه ۱۸۹۰ صورت گرفت، دهه‌اى که وونت نظريه جديد سه‌بعدى خود را به آزمايشگاه جهت تأييد اعتبار علمى آن ارائه داد. متعاقب اين موضوع، تعدادى پژوهش درباره روش بيان عواطف، مرتبط کردن نبض، تنفس، قدرت عضلانى و مانند آن به عواطف مربوط انجام شد. اکثر اين تحقيقات و مقالات در حدود تأييد نظريه جديد وونت بودند که بعدها همراه با خود تئوري، موفقيت‌آميز نبودند.

در حالى‌که در لايپزيگ به‌همان اندازه پژوهش در مورد ”ارتباط“ ذهنى صورت مى‌گرفت که درباره عواطف و توجه، مع‌هذا نتيجه آن از اهميت کمترى برخوردار بود. هيچ‌يک از مطالعات در لايپزيگ درباره ”ارتباط“ ذهنى کلاسيک محسوب نمى‌شود، زيرا که نمايانگر نتايجى مهم و يا روشى که ديگران آن را دنبال نمايند، نبود. تحقيقات درباره حافظه صوتي، شناخت، تمرين و فرآيند ارتباطات ذهنى (۱۸۸۶-۱۹۰۱) تأثير کمى بر روند پژوهش در اين زمينه داشت، در حالى‌که پژوهش‌هاى مهمى درباره حافظه توسط ابينگهاوس و جي.اي.ميولر در همان زمان صورت گرفت.

در زمان ما بين روانشناسان مرسوم شده است که از باريک‌بينى روانشناسى وونت شکايت نموده و حتى در مواردى از داشتن چنين گذشته‌اى افسوس بخورند. شايد تمام مکاتب جديد براساس اعتراض به بخشى از روانشناسى وونت به‌وجود آمدند، ليکن ما ضمن خوشايندگوئى به مکاتب جديد، الزامى در تأييد اعتراضات آنها نداريم. در هر زمانى هر علم به‌خصوص، فقط همان است که بدنه تحقيقاتى آن ارائه مى‌کند، و پژوهش‌ها نيز چيزى بيش از مسائلى که راه‌حل مفيد و مناسب براى آنها يافت شده، و زمان نيز آماده حل آنها است، نمى‌باشد.

هر قدم در پيشرفت‌هاى علمى بستگى به قدم قبلى دارد و سرعت اين روند نيز با خواسته‌هاى ما چندان ارتباطى ندارد. البته پيشرفت بستگى به بينش انسان دارد، و منصفانه است بگوئيم اين ابينگهاوس بود و نه وونت که نبوغ بررسى يادگيرى را داشت. به‌همين منوال است، مسائل بزرگ ديگر مانند عواطف، انديشه، اراده، هوش و شخصيت، که بايد، زمانى با آنها به شکل موفقيت‌آميزى برخورد مى‌شد، ولى به‌هرحال آزمايشگاه وونت براى مقابله با آنها آمادگى نداشت.

با تمام اين احوال، شواهدى موجود است که قدرت تاريخى روانشناسى وونت، به‌علت تقدم آن، بسيار بانفوذتر از آن بوده که تنها با سنجش نتايج و داده‌هاى تحقيقاتى آن بتوان آن را ارزيابى نمود. براى سال‌ها فصول کتاب درسى روانشناسى شامل همان مطالبى بود که در مجله Phylosophisch Studien به چاپ رسيد.

البته به‌تدريج محتواى کتب روانشناسى تغيير نمود، و شايد اين تغيير سريعتر پيش مى‌‌آمد اگر ”مؤسس روانشناسى آزمايشگاهي“ آنقدر نفوذ نداشت و يا خطى که او بين سنت‌گرائى و بدعت‌گذارى کشيده بود، به اندازه مشخص و روشن نبود.

مینو آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول