روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها  
بازگشت   روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها > طرح مشکلات، مشاوره و سوالات بینندگان > طرح سایر مسائل و مشکلات

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
قدیمی 25-04-2011, 10:03 PM   #11
soshan
(کاربر معمولی)
 
soshan آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 27
soshan به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اشتباه نکن عزیزم نگفتم محبت رو گدایی کن یابه خاطر نگه داشتن دوستی باج بده اینطور دوستی ها هیچ وقت هیچ کس رو راضی نمی کنه چه برسه به شاد کردن .
پرسیدی دوست صمیمی دارم ؟
آره عزیزم دارم نه فقط یکی چند تا دارم .من به این اصل معتقدم که صد تا دوست کمه و یک دشمن زیاد .
مشکل توی دوستی ها غیر قابل گریزه ! خیلی ها این مشکلات رو فاصله می کنن و اما آدم های زیرک و باهوش این مشکلات و سوءتفاهم ها رو به موقعیتی کاملا مغایر تبدیل و دست مایه پیوندی محکمتر می کنن .
منهم مشکل داشتم شاید کمی شبیه تو !!! اما بهت قول می دم گلم اگه یکم سعی کنی و تجارب تو زیاد کنی یا از تجربه بقیه استفاده کنی حل میشه و می تونی دوستی زیبایی رو تجربه کنی .
حالا یکم از خلقیات خودت بگو تا بتونیم مطابق با روحیاتت شروعی درست ومنطقی داشته باشیم .( آرومی ،خجالتی ، زود جوش ... ، درکل درون گرایی یا برون گرا ) یادت نره نمی خوایم روابطت راه اشتباهی روبره .نه باج بدی نه راه سوءاستفاده رو باز کنی نه خود خواهی پیشه کنی .
soshan آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 27-04-2011, 11:49 PM   #12
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض

سلام سوشان جان
تقریبا میشه گفت دختره درون گرایی هستم و خیلی سخت و مشکل میتونم با کسی که میشناسمش درد و دل کنم بیشتر دوست دارم و را حت ترم که با افرادی درد ودل کنم که نمیشناسمشون و قیافشونو نمیبینم. خیلی زود عصبانی میشم و خوش بختانه خیلی زود و بلا فاصله بعد از عصبانیت خودمو آروم میکنم و برا همینم هست که وقتی از دست دوستام یا هرشخص دیگه ای ناراحت میشم به روم نمیارم. یه دختره رک گویه به تمام معنا هستم .
متاسفانه اتفاق بدی که امسال برام افتاد باعث شد اخلاقم و نگاهم به همه چیز عوض بشه ، من دختره منطقی ای بودم اینو دوستام بهم گفتن و بعد امشکلاتی که به وجود اومد کاملا لج باز شدم و از منطقم کم کرد این تغییر رفتاری که داشتم اینقدر زیاد بود که همه فهمیدن و حتی خودمم احساس کردم ، نمی دونم چه جوری اخلاقمو مثل گذشته کنم
خیلی ممنون میشم عزیزم اگه بازم بهم جواب بدی
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 28-04-2011, 08:28 PM   #13
hvldk
(کاربر معمولی)
 
hvldk آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تبريز
نوشته ها: 21
hvldk به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تو مدسه تو کلاستون کسی هست که بیشتر از بقیه باهاش راحت باشی؟ نمیگم خیلی صمیمی , فقط کسی که باهش بیشتر از بقیه راحت باشه؟
hvldk آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 29-04-2011, 04:38 PM   #14
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض

بهترین دوست صمیمیم بغل دستم میشینه اما گفتم که اتفاقاتی افتاد که خیلی رابطمون سرد شد و الان فقط کنار هم میشینیم دیگه خیلی سخت میتونم باهاش حرف بزنم به غیر از اونم یه دونفر دیگه هم هستن باهم راحتیم و حرف میزنیم اما من معتقد ام برای درد و دل کردن با کسی باید یه احساس خوبی تو قلب آدم در باره ی شخص مقابل به وجود بیاد
من با این دو نفر نمی دونم چرا نمیتونم درد ودل کنم و کاملا راحت باشم . من با اونا تازه امسال دوست شدم ، اونطوری که میگن منو یه دختره آروم معمولی و تقریبا مهربون میبینن یعنی همیشه وقتی برای اولین بار با من آشنا میشه منو یه دختره تقریبا شاد میبینه که مشکلی ندارم اما وقتی از دوستیمون میگذره تازه میفهمن من چقدر ناراحت هستم و از ناراحتی های من خسته میشن اما هیچوقت این دوستای من بهم نگفتن چرا اینقدر ناراحتی؟ دلیل ناراحتی های پی در پیت چیه؟ دوست ندارم وقتی دارم باهاشون حرف میزنم بر گردن بگن این ناراحتی های تو یه تلقینه نباید جدی بگیریشون و بعد برن پی کارشونو دیگه یادشون بره که سارا یه روزی ناراحت بوده
یه روز من وقتی داشتم با دوستم درد ودل میکردم برگشت گفت خسته نشدی از این همه ناراحتی ها و افسردگی هایه مداومت اون گفت دوست من اینجا بهشت نیست که همه بهت کمک کنن گفتم حتی دوستم؟؟؟؟؟؟؟؟هیچی نگفت و بعد بحث حرف زدنو عوض کرد منم دیگه از اون روز به بعد نتونستم باهاش حرف بزنم
کاره خیلی مشکلیه دوستایه صمیمیه جدیدی پیداکنم
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 04-05-2011, 01:24 PM   #15
hvldk
(کاربر معمولی)
 
hvldk آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تبريز
نوشته ها: 21
hvldk به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خوب مشکلتو فهمیدم
تو فقط یه کم بدبین هستی , همین
((باید یه احساس خوبی تو قلب آدم در باره ی شخص مقابل به وجود بیاد))
این احساستو درک میکنم چون من خودمم یه زمانی اینجوری بودم
وقتی که مدرسهمو عوض کردم و خونه مونم عوض کردیم و حتی شماره ی دوستای قدیمیمو نداشتم
هیچ کس نبود باحاش حرف بزنم و دوستای جدید هم که تا بخوان صمیمی بشن 2 سالی طول میکشید
ولی کم کم تو کلاسمون یکی مثل خودمو پیدا کردم یعنی تیپ شخصیتیش تقریبا مثل من بود (البته اختاف هم زیاد داشتیما . چند بار هم بد وعض دعوا کردیم)
تو کلاس بچه کلا اکتیو و شاد بودن و با هر کی میخواستم حرف بزنم میگفت از غم و غصه نگو و این جور چیزا . خوب از قدیم گفتن درد هم درد که داند همدرد (یه چیز تو همین مایه ها) یه روز دیدم تو کلاس یکی از بچه ها حالش گرفتس
زیاد نمیشناختمش فقط اسمشو میدونستم و ... . رفتم پیشش و پرسیدم که چی شده . ائلش بهم نگفت و من گفتم خوب بگو شاید بتونم کمکت کنمم شاید من هم همین مشکل رو داشته باشم و ...
و اون شروع کرد با من درد و دل کردن از مشکلاتش گفت و این جور چیزا . منم خوب دلداریش دادم و بهش گفتم چیکار کنه و کلا آرومش کردم.
اون یه کمی با من احساس راحتی کرد و کم کم رابتمون بهتر شد و خیلی زود صمیمی شدیم و یه ماه نشده من شروع کردم حرفامو بهش گفتم و اون دلداریم داد و الان دوستای خوبی برای هم هستیم

ببین برای درد دل کردن باید یکی رو پیدا کنی که نیاز به درد دل داشته باشه

درد و دل کردن یک نیاز دو طرفه هست و باید حتما متقابل باشه
حتما تو کلاستون کسایی هستن که نیاز دارن یکی باهاشون حرف بزنه
نیازشون رو برطرف کن (ولی نه تمام و کمال ها :p) کم کم بهشون نزدیک شو و بزار باهات حرف بزنن
کاری کن که بهت اعتماد کنه و تو مدرسه دنبالت بگرده تا باحات حرف بزنه بعد کم کم صمیمی میشین و یه روزم (نه وقتی که اون کیفش کوکه ) تو باهاش بشین حرف بزن
دنبال کسایی باش که میتونی باحاشون مچ باشی
و این رو هم بدون که مردم از دور داد نمیزنن که میتونن یاهات مچ بشن باید خودت هم یه تلاشی بکنی
بگرد دنبال کسایی که نیاز به درد و دل دارن (راستی نباید بفهمن که دنبالسون هستی ها)
بعضی وقتا دقیقا کسی که انتظارشو نداری بهترین دوستت میشه
((باید یه احساس خوبی تو قلب آدم در باره ی شخص مقابل به وجود بیاد))
این حس هم خودش بعد از این که اون باحات حرف زد به وجود میاد

به هیچ عنوان بدبین نباش یه ذره خوش بین تر باش و اینو من به ت قول میدم که با خوش بینی همه چیز حل میشه
اگه تونستی کتاب (( قانون جذب )) رو حتما بخون کمک خیلی بزرگی میکنه (البته باید به حرفاش گوش بدی ها)
درضمن حتما ورزش بکن خیلی تاثیر داره


hvldk آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 11-05-2011, 11:17 PM   #16
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض

سلام
من از این جور کتابا خیلی زیاد میخونم .راستی تومدرسمون یعنی دوتا از هم کلاسیام هستن که تو رفتارشون بهم نشون میدن که دوست دارن باهام صمیمی باشنو درد و دل کنن ،اونا دخترایه خیلی خوبین و من با اخلاقشون سازش دارم . من به درد ودلاشون گوش میدم و با هم حرف میزنیم اما نمی دونم چرا اصلا نمی تونم باهاشون احساس صمیمیت کنم.میدونم که مشکل از خودمه.
ببین من یه دختری بودم که سا سوم راهنمایی با کتابه راز و قانون جذب اشنا شدم و کلا کتابایی تو رده هایه روانشناسی و ایجاد ارتباط با دیگران زیاد میخوندم و میخونم، بعد از خوندنه اون کتابا صبرم و شکیباییم زیاد شد اما امسال دیگه خسته شدم از اینکه همه چیز رو تو خدم ریختمو دم نزدم،یک دفعه صبرم تموم شد البته این حالته من تقریبا از پارسال شروع شد و امسال با بعضی از مشکلاتی که با دوستام پیدا کردم به اوج رسید
دارم دیگه دیونه میشم خیلی سر در گمم نمی دونو اصلا تو این دنیا چی میخوام و باید چی کار کنم
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 12-05-2011, 09:43 PM   #17
hvldk
(کاربر معمولی)
 
hvldk آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تبريز
نوشته ها: 21
hvldk به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خوب این خیلی خوبه که این کتابارو میخونی
ولی چرا بهشون عمل نمیکنی؟ راه کارهایی که تو کتاب قانون جذب نوشته رو به کار میگیری؟
میدونم بعضی وقتا آدم حوصلشو نداره . من خودم این کتابو خوندم ولی حال انجام دادن دستورالعمل هاشو ندارم
دلیلشو نمیدونم ولی الان به خودم یه ذره سخت میگیرم و مو به مو چیزایی که گفته رو انجام میدم و تاثیر فوق الادشو شو میبینم. از قانون جذب استفاده میکنی؟
خوب خودت میگی باهاشون سازی و باهات دردو دل میکنن خوب وقتی یه بار اومدن باهات درد و دل کنن وقتی که حرفاشون تموم شد تو شروع کن.
میدونم بعضی وقت ها آدم اصلا حسشو نداره ولی خوب شانس خودتو امتحان کن
ببین احساس برا انسان مثل بادبانه برا کشتی و این سکان هست که به کشتی جهت میده . گشتی بدون سکان به هر طرفی میره و هدفی نداره
عقل و منتق سکانی برای احساسات هستن
پس با استفاده از عقل به احساساتت جهت بده . عوضش کن
از من میشنوی هر چی زود تر باهاشون حرف بزن . آخرش چیه ؟ باهات دعوا نمیکنن که
اگه باهاشون حرف بزنی چیزی رو از دست نمیدی.بر عکس امکان داره تمام مشکلاتی که الان داری(البته تو مشکلی نداری چون اینا مشکل نیستن و دلتنگی هستن ) همشون حل بشه و زندگیت بشه یه زندگی شاد و پر از هیجان


خوب تو این دوره ( از سوم راهنمایی به بعد) تغییرات زیادی در انسان به وجود میاد اخلاق ادم کلا عوض میشه ولی معمولا تو حول و حوش 21 سالگی درست میشه

من خودم با 2 سال پیشم خیلی فرق کردم
ببین این رفتار تو افراد تو این سن عادیه و مشکلی هم نیست
من خودمم تازگی ها اصلا تحمل ندارم و صبرم خیلی کم شده و روزی چند بار با داداشم حرفم میشه . ولی سعی میکنم که خودمو یه ذره کنترل کنم سعی کن باهاش کنار بیایی و کنترلش کنی .زیاد مته به خشخاش نذار سعی کن بی خیال باشی. این شرایط زود گذره . بعد از یه مدت میبینی شدی همونی که قبلا بودی و همه چیز روبه راحه . سعی کن خودتو عوض کنی تو که خودت میگی تحملت کم شده .خوب زیادش کن
باید خودت بخوای , اون وقت همه چیز حل میشه . رو این کار کن که خودتو یه کم عوض کنی


واین که میگی سردگمی باید بهت بگم که ما به این دنیا اومدیم تا به ارزو هامون برسیم و از زندگیمون لذت ببریم البته از راه درست

به این فک کن که میخوای چی کاره بشی یا اگه الان نمیدنی اینو یادت بیار که در گذشته میخواستی چی کاره بشی . به چه چیزایی میخواستی برسی . هدف هات چی بود
رویا هاتو برا خودت هدف قرار بده و برا رسیدنش تلاش کن
برنامه بریز و به سمتش حرکت کن
به زندگیت تحرک بده . سعی کن اکتیو باشی . گفتم, حتما برا خودت هدف داشته باش

در کل من رو چند چیز تاکید میکنم

1 استفاده از قانون جذب (میدونم که بهش عمل نکردی , پس از الان شرو کن وچیزایی که گفته رو بکن)
2 تحرک در زندگی


فقط باید خودت عزم کنی همین بعد همه چیز خود به خود حل میشه
hvldk آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 18-05-2011, 04:29 PM   #18
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض

سلام ممنونم از حرفاتون
خیلی قشنگ و تاثیر گذار حرف میزنید . میدونید واقعیتش من از سا تحصیلیه 89 واقعا متنفرم همین سال باعث شدمن همیشه ناراحت باشم ولی خدارو صد هزار مرتبه شککر که داره این سال پر از کابوس تموم میشه ، من مطمئنم که سال بعد برام بهتری سال میشه چون همیه چیز عوض میشه و حال منم بهتر میشه.
اما یه چیزی منو اذیت میکنه اینکه تمامه ناراحتی هایه من از فکر واحساس اولیه ی من شروع میشه (دوست ندارم زندگی کنم در حالی که تو زندگیم به اکثره چیزلیی که میخواستم رسیدم )، بخاطره همینم هست که جدیدا آروم وساکت شدم
تو رو خدا نگو که به یه روانپزشک یا یه روانشناس مراجعه کنم
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 24-05-2011, 09:06 PM   #19
hvldk
(کاربر معمولی)
 
hvldk آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تبريز
نوشته ها: 21
hvldk به Yahoo ارسال پیام
53

خواهش میکنم نظر لطفته
تو خودت یه پا روانپزشکی , روانپزشک میخوای چیکار
خوب تو که میدونی این سال داره تموم میشه و همه ی مشکلات حل میشه
پس بی خیال دیگه
به همه چیز تو زندگیت رسیدی؟ همه چیز؟ میشه چند تا از بزرگترین چیز هایی رو که بهش رسیدی برام بگی؟
یه چیزی بپرسم, فک میکنی اگه بمیری اون دنیا چی منتظرته؟ چیزایی بهتر از اینجا؟
میخوام یه کم از فلسفه ی مردن و اون دنیا و روح برات بگم تا معنی درست مردن رو بفهمی
خدا وقتی انسان رو افرید از روح خودش به انسان داد ولی خوب با توجه به چیزایی که شده (همون جریانی که شیطون ادمو گول زد و بعد خدا ادم رو فرستاد زمین) باید انسان رو مورد امتحان و سنجش قرار میداد
منظورم از انسان بدن نیست بلکه روحه . و بدین ترتیب انسان به مرتبه و مرحله های پایین تر نزول پیدا کرد
برای این که انسان دوباره به خدا برسه باید از این مراحل (اون جوری که من خوندم 7 مرحله یا بهتر بگم 7 دنیا نزول کرده) بالا بیاد. یعنی باید راهی رو برای رسیدن به خدا طی کنه
ما تو این 7 مرحله (7 دنیا ) سنجیده میشیم. و این 7 دنیا مثل پله های یه نرده بون میمونن که باید ازش بالا بری , یه نرده بونه 7 پله ای. خدا انرژی هایی رو که در روح انسان بود ازش گرفت و به انسان اجازه داد تا در پایان هر مرحله مقداری از این انرژی رو کسب کنه و در اخر معلوم میشه که هر کس چه قدر لیاقت داره و با توجه به انرژیش در چه منزلتی باید قرار بگیره
ما بعضی مراحل رو پشت سر گذاشتیم مثل دنیای الست (جایی که روح ساخته میشه) بعد چند تا دنیای دیگه هستن و بعد میرسه به دوران جنینی در شکم مادر و بعد ,این دنیا و بعد اون دنیا , برزخ و...
برای تموم کردن هر مرحله و رفتن به مرحله ی بعد یه فرایند لازم هست , و اون جابجایی یا انتقال روح هست
روح از الست به شکم مادر انتقال پیدا میکنه و از اونجا به دنیای بیرون و از دنیای بیرون به اون دنیا
ما الان تو مرحله ی زمین (این دنیا ) هستیم و باید با انجام بعضی فعالیت ها تلاش کنیم که به طرف روح پاک و به طرف خدا بریم (این فعالیت ها شامل عبادت ها (نه عبادت کورکورانه) (عباداتی مثل علم اموزی و تحقیق و جست و جو) میشه). و سر انجام توسط فرایند انتقال روح به مرحله ی بعدی میریم . این فرایند رو ما به اسم مردن یا مرگ میشناسیم.
الان فهمیدی مردن یعنی چی؟ مثل اینه تو یه بازی کامپیوتری یه مرحله رو تموم میکنی و میری مرحله ی بعد ولی چیزی که مهمه اینه که از مرحله ی قبل چه قدر امتیاز کسب کردی؟
اگه بمیری فقط از ای دنیا به اون دنیا میری و یه زندگی دوباره و ...
از من میشنوی از همین لحظاتی که تو این دنیا داری نهایت استفاده رو بکن و سعی کن خوش باشی
هدف هات رو مشخص کن و برا رسیدن بهشون برنامه ریزی کن و براشون تلاش کن
تو گفتی که به اکثر چیزایی که میخواستی رسیدی ولی من میگم نه به بعضی چیزا نرسیدی
چیزایی مثل داشتن یه هدف بلند وبالا و لذتی که در تلاش برای رسیدنش نصیبت میشه
تو که هنونز به هدفت (شدن یه روانشناس) نرسیدی , پس چرا میگی به همه چیز رسیدم؟
ببین هنوز هم چیزایی تو زندگیت هستن که باید براشون تلاش کنی , مثل همین اهدافی که گفتم
پس تو هنوز به همه چیز نرسیدی و کلی زندگی منتظرته , پس پاشو و برو به طرفش
hvldk آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 28-05-2011, 04:02 PM   #20
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض

سلام
ممنونم از این همه حرفایه قشنگت،درسته من به همه چیز نرسیدم اما از اینکه میگفتم رسیدم منظورم این بود که دلیلم برایه مردن شکایت از این دنیا نیست،خستگی از این دنیاست. من نه روزام تکراریه نه زندگیه بدی دارم اما از این دنیا بدم میاد چون واقعا کثیفه و تحملش برایه من سخت البته یکی از دوستام باهام حرف زده و روم ناثیر گذاشته و باعث شده که مثبت نگاه کنم،
مشکل من اینه که احساس میکنم بنده یه بدی هستم و بی نهایت تنبل و سهل انگار تقریبا از خودم خسته شدم.
یکی از بزرگترین چیزایه معنوی ای که بهش رسیدم اینه که رحیم بودنه خدارو 2ساله که درک کردم ،درک این موضوع خیلی سخته. اون دنیا خدا هست و این ادما دیگه وجود ندارن که باعث اذیته من بشن، من خیلی زود رنج شدم بعضی از ادما یه رفتارایی دارن که واقعا غیر قابل تحمله و منو اذیت میکنه،من اونقدر صبور بودم که خودم از صبوریم و خونسردیم کفرم در میومد
حرفات خیلی کمکم کرد ،من فکر نمیکردم پسری مثل توهم وجود داشته باشه
بینهایت خوبی
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است