ویکتور فرانکل
ویکتور فرانکل ویکتور امیل فرانکل (به آلمانی: Viktor Frankl) (۱۹۰۵ - ۱۹۹۷) روانشناس اتریشی، پدیدآورندهٔ لوگوتراپی یا معنادرمانی زادروز ۲۶ مارس ۱۹۰۵ وین درگذشت ۲ سپتامبر ۱۹۹۷ وین پیشه روانشناس زندگی ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین بهدنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت. فرانکل به علت یهودی بودن در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازیها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاهها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیانگذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده میشود. او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصبشناسی و روانپزشکی نایل آمد. در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بیناللملی سن دیهگو بود و نظریه معنا درمانیاش در میان روانشناسان و روانپزشکان پیروان زیادی دارد. فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت. اردوگاه کار اجباری فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودیها و کمونیستها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاههای کار اجباری میشدند در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاهها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید میکند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و میتوان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است. هر چند خود او در کتاب انسان در جستوجوی معنا مینویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش مینهید- از این اردوگاهها بازگشتهایم، خوب میدانیم که بهترینهای ما برنگشتند.» دیدگاهها فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستیگرا) بود. او واژه "هستی نژندی"[۲] را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی میدانست. به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزهها ۲ـ خویها و عادتها ۳ـ محیط[۳] در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزهیی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»[۴] است.[۵] مکتب روانشناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روانشناسی در جهان است. اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران اختلاف با فروید فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کششهای غریزی میداند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمیداند و تعارضات روانی را تنها دلیل رواننژندی نمیشمارد. اختلاف با آدلر آدلر رواننژندی را نتیجهٔ محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان میکند. روانشناسی فردی آدلر از انگیزهٔ «تلاش برای برتری» سخن میگوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جستوجوی معنایی برای زندهگی بودن میداند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم میشمارد. اختلاف با رفتار درمانگران فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمانگران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل میکنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده میگیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده میشود. آثار * ۱۹۵۵، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال ۱۳۷۷ انتشارات درسا ترجمهٔ از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد. * ۱۹۷۵، انسان در جستوجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شده است.» ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است. * ۱۹۷۷، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمهٔ مصطفی تبریزی و علی علوینیا از این کتاب به فارسی در سال ۱۳۷۱ توسط نشر یادآوران منتشر شد. قسمتهایی از کتاب انسان در جستوجوی معنا * «هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر میکردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز میکشیدند. واگنها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجرهها روزنهای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم میخورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحهسازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمیدانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیدهایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماسکنان به سوی نیستی سقوط میکرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست میکرد: اتاقهای گاز، کورههای آدمسوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی میخواست لحظههای وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!» * «برای هر زندانی از بند رستهای روزی فرا میرسد که وقتی به دوران اسارت خود مینگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو میکند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربههای اردوگاهیاش چون کابوس رنجش خواهد داد.» |
اکنون ساعت 12:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3 می باشد. |
Powered by vBulletin Version 3.8.12 by vBS
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Free Persian Language By
Harfe rooz Ver
3.0