نمایش پست تنها
قدیمی 10-02-2011, 11:27 AM   #3
roya
(کاربر طلایی)
 
roya آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 972
79 تحقیقات بل و میولر درمرد انرژی های مشخص اعصاب




تحقیقات بل و میولر درمرد انرژی های مشخص اعصاب(بخش سوم)



قرارداشتن جايگاه اين انرژى مشخص اعصاب در دو انتهاى عصب


حال سؤالى که باقى است اين است که آيا جايگاه اين انرژى مشخص اعصاب در دو انتهاى عصب قرار دارد؟ ميولر پاسخ معينى براى اين سؤال نداشت. او چنين نوشت: ”معلوم نيست که علت عمدهٔ يک ”انرژي“، به‌خصوص عصب يک حس در خود عصب قرار دارد و يا در بخشى از مغز و يا نخاع شوکى که به آن متصل است. ليکن آنچه که مشهود است اين است که بخش مرکزى اعصاب که در مخ تجمع دارد، داراى تحريک‌پديرى خاص خود، مستقل از قسمت‌هاى پيرامونى رشته‌هاى اعصاب که ارتباط با بخش‌هاى پيرامونى دستگاه‌هاى حس را دارند، مى‌باشند.“ (اصل هفتم)

بل به اين نکته توجه کرد که ”هيچ دليلى براى اثبات اينکه حس کردن در بخش مرکزى اعصاب بيش از قسمت پيرامون آن صورت مى‌گيرد، وجود ندارد، ليکن وقتى تنه عصب بريده‌شده‌اى را لمس کنيم به‌نظر مى‌رسد که درد حاصل از آن در بخش بريده شده انتهائى است.“ قبلاً نيز اين نظريه بل را آورديم که معتقد است که ”تمام انگاره‌ها از مغز نشأت مى‌گيرند“ و اينکه ”آنها نتايج مستقيم تغييرات عملکرد دستگاه حسى مربوط هستند که بخشى از مغز را شامل مى‌شود.“

اين متمم به دکترين فوق اهميت داد. زيرا که جايگاه انرژى عصبى اختصاصى را در مغز قرار داد. تحريک بخش‌هاى انتهائى اعصاب بريده شده نشان مى‌داد که کيفيت اختصاصى بودن در اعضاء حسى و يا در قسمت‌هاى پيرامونى رشته‌هاى عصبى نيست.

حال اگر اين امر در بخش‌هاى پيرامونى صورت نگيرد، فرض بر اين مى‌شود که در بخش مرکزى نيز انجام نمى‌شود و لذا با روش حذفى چنين نتيجه‌گيرى مى‌شود که بايد در ترمينال مرکزى رخ دهد. اين نظريه بلافاصله در تحکيم نظريه کسانى که به موضعى بودن کنش‌هاى مغزى معتقد هستند، مؤثر واقع شد. از اين مرحله تا اعتقاد به وجود مراکز حسى جدا براى حواس پنجگانه قدمى بيش نبود. ولى چنين اعتقادى در آن زمان زياد مورد اقبال واقع نشد زيرا که بسيار شبيه نظريه فرنولوژى بود. اما با پيدايش تدريجى ”فرنولوژى جديد“ که به‌دنبال فعاليت‌هاى فريتش و هايتزيگ (۱۸۷۰) هويدا شد، علم آماده پذيرش وجود چنين مراکزى شد و درصدد يافتن دلايل علمى و به‌خصوص آزمايشگاهى براى اثبات نظريهٔ موضعى بودن عملکرد مغز برآمد.


قدرت انتخابى بودن عملکرد روان در برابر انرژى‌هاى اختصاصي

لازم است بيان شود که ميولر در آخرين قانون خود قدرت انتخابى بودن عملکرد روان را در برابر انرژى‌هاى اختصاصى مورد بحث قرار داد. اين نقطه‌نظر نشان مى‌دهد که تا چه اندازه ميولر در پيگيرى و تکميل مطالب علمى کوشا بود.

او معتقد بود که روان ”نفوذ مستقيم بر احساسات“ (Sensations) دارد، بدين معنى که به آنها شدت (Intensity) و در نتيجه ارجحيت بدهد، يعنى اينکه ما قادر هستيم به يک قسمت از ميدان بصرى به قيمت نديده گرفتن بخش ديگر ارجحيت دهيم، همين منوال در حس شنوائى و يا چشائى نيز صورت مى‌گيرد.“ به‌علاوه روان ”هم‌چنين قدرت تفويض فعاليت بيشتر به يک حس را دارد.“ البته گزينش (Selection)، توجه (Attention) و تصميم‌گيرى (Determination)، مسائل دائمى در روانشناسى بوده و هستند. اين نکته جالب توجه است که ميولر فيزيولوژيست نتوانست از طرح اين مطلب خوددارى کند ولى از جهتى شايد بتوان ميولر را يکى از روانشناسان فيزيولوژيک اوايل قرن نوزدهم دانست زيرا که عنوان يکى از هشت بخش عمده Handbuch، ”در باب روان“ (Of The Mind) است که بحثى در مورد حواس و حرکات نمى‌کند، بلکه موضوع مورد توجه ”فرآيندهاى عالى روان“ است.

همان‌طور که در مورد دکترين‌هاى با طيف گسترده و جزئيات زياد متداول است، نظريه ميولر آماج انتقادات قرار گرفت که در اين ارتباط از جانب افرادى مانند لوتزي، اي.اچ. وبر و سايرين ايراد وارد شد. آنچه که بيشتر در اين رابطه مورد انتقاد واقع گرديد، شواهد و دلايل عينى بود که جهت حمايت از اين نظريه ارائه شده بود. بعضى از داده‌ها قابل تأييد نبوده و ماهيت واقعى آنها مورد ترديد بود.

مثلاً با وجود تأکيدى که بر مؤثربودن محرک‌هاى نامناسب (Inappropirate Stimuli) در ايجاد ادراک در اين نظريه شده بود بعداً روشن شد که اغلب محرک‌هاى نامناسب کاملاً ناکافى هستند. پرواضح است که نور هيچ‌گاه محرک مناسب براى شنيدن نيست و اينکه گرما و سرما باعث بينائي، شنوائى و بويائى نمى‌گردند و محرک‌هاى چشائى و بويائى کاملاً براى ايجاد ديدن و شنيدن کافى نيست. اگر اين محرک‌ها کافى بودند، خطاى ادراک به‌قدرى معمول مى‌شد که به ادراک واقعيت به‌شکل جدى آسيب وارد مى‌شد.

اين‌گونه انتقادات سبب از بين رفتن دکترين اصلى که تا حد زيادى بر همين داده‌ها متکى است، نمى‌گردد. البته کمى که اين نقدها کردند، اين بود که نشان دهد، تميز بين محرک‌هاى مناسب و نامناسب امر ساده‌اى نيست.
اگر فشار يک ميله فلزى بر عصب حس لامسه، ايجاد حس لمس و بر عصب حس چشائى باعث تحريک ذائقه مى‌شود، مع‌هذا دليلى وجود ندارد که باور کنيم، اين تفاوت جز به‌علت اينکه ميلهٔ فلزى سخت و سنگين فشارى را وارد کرده، دليل ديگرى داشته باشد، همان‌طور که فشار يک حبه قند بر پوست، احساس لمس ايجاد مى‌کند.

اگر گاهى صداها را لمس مى‌کنيم فقط به اين دليل است که از امواج ساخته شده‌اند و از اين نظر محرک‌هاى مکانيکى محسوب مى‌گردند، علاوه بر اينکه محرک‌هاى صوتى نيز هستند. به‌عبارت ديگر تمام بحث درباره موضوع محرک‌هاى ”ناکافي“ منعکس‌کننده نظريه متداول آن زمان است که معتقد بود، اعصاب به‌شکل دقيق تمام خصوصيات و کيفيات اشياء جهان بيرون را به مغز انتقال نمى‌دهد بلکه فقط رونوشت شبيه به اصل آن اشياء را به مغز منتقل مى‌نمايد. اين انتقادات که دکترين مزبور در اصل چيزى غير اين واقعيت نيست که يک عصب خاص اگر تحريک گردد کيفيت احساسى را نشان مى‌دهد که مربوط به ساختار خاص عصبى آن باشد را روشن نمود. موضوع ”محرک کافي“ مسئله ديگرى را مطرح مى‌کرد و آن عبارت از طبيعت فيزيکى محرک‌ها و تأثير آنها بر اعصاب و حواس بود.

لوتزى و منقدين ديگر ميولر، چنين بحث مى‌کردند که اعصاب حواس جملگى شبيه بوده و داراى انرژى‌هاى مختلف و متفاوتى نيستند. البته اين انتقاد نسبت به نظريه ميولر که کيفيت انرژى خاصى را براى هر عصب قائل بود تا تفاوت آنها به سبب شرايط مکانى خاص آنها، در پايانه مرکزى اعصاب صحيح از آب درآمد. ميولر در اين مورد به اندازه کافى دورنگر نبود، او خود را متمرکز بر عملکرد رشته‌هاى عصبى و تحريک‌پذيرى خاص آنها نموده بود و به اهميت مراکز پايانى آنها در مغز توجه نکرد. ما اکنون به اين واقعيت رسيده‌ايم که اساس عملکرد دستگاه اعصاب براساس تفاوت در کيفيت انرژى و يا ماهيت و طبيعت يک عصب منتقل‌کننده نيست، بلکه براساس تأثيرات کنش متفاوتى است که يک نرون بر نرون بعدى مى‌گذارد. ما مى‌دانيم که تفاوت‌هاى کيفى حسى در تحريک‌پذيرى رشته‌هاى عصبى نبوده، بلکه در تأثيرى است که آنها در مراکز مغزى دارند.

roya آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول