قدیمی 12-02-2011, 05:20 PM   #1
sonya
(کاربر باتجربه)
 
sonya آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 95
75 ارتباطيون بريتانيائي - جيمز ميل




ارتباطيون بريتانيائي - جيمز ميل


قرن نوزدهم تجلى و تعالى ديدگاه ارتباطى را در جيمز ميل و تغيير آن را از ”مکانيک رواني“ به ”شيمى روان“ در جان استوارت ميل مشاهده کرد. هم‌چنين مشاهده کرد که ”بين“ نظريهٔ ارتباطى را به‌صورت سيستمى درآورد که ساختارى فرعى براى روانشناسى فيزيولوژيک جديد بشود؛ در ضمن، مشاهده کرد که نظريه جديد تکامل (Evolution) توسط هربت اسپنسر در روانشناسى مورد استفاده قرار گرفت؛ و در آخر مشاهده کرد که وونت از نظريه ارتباطى به‌عنوان يک اصل در روانشناسى علمى جديد خود سود برد.





جيمز ميل (۱۸۳۶-۱۷۷۳)

ميل نظريه ارتباطى را به‌عنوان يک اصل در ترکيب مکانيکى ايده‌ها به درجه متعالى آن رسانيد. او را پرچمدار ديدگاه ”ترکيب رواني“ (Mental Compounding) مى‌توان دانست، همان‌طور که پسر وى جان استوارت مل را مى‌توان پرچمدار نظريه ”شيمى رواني“ خواند. جان ميل و جيمز ميل و بين روانشناسى فلسفى را به‌ نقطه‌اى رساندند که روانشناسى علمى قادر به تحويل آن گرديد.

جيمز ميل، همانند اسلاف خود يک فيلسوف و يا روانشناس حرفه‌اى نبود. او بيشتر به تاريخ و سياست علاقه‌مند بود ولى در سال ۱۸۲۹ کتاب بسيار مهمى با نام تحليل پديده روان انسان (Analysis of the Phenomena of The Human Mind) منتشر کرد، که نقش عمده‌اى در تاريخ روانشناسى ايفاء نمود.
جيمز ميل در اسکاتلند متولد شد و پس از اتمام تحصيلات ابتدائى و متوسطه به دانشگاه ادينبورگ وارد شد و به مطالعه مذهب، فلسفه و زبان‌هاى کلاسيک پرداخت. او براى مدتى کشيش شد ولى اين کار را ترک کرد و در سال ۱۸۰۲ به انگليس رفت و از آن پس به نوشتن مقالات و کتب مختلف پرداخت.

براى جيمز ميل (همانند هارتلى و هيوم) موضوع احساسات و انگاره‌ها و روابط آنها عناصر اصلى روان انسان به‌حساب مى‌آمدند، گرچه او راجع به مسائل ”عالى ذهني“ (Higher Mental Faculty) از قبيل هوشياري، تخيل، تفکر، حافظه، انتزاع، باور، لذت، درد، توجه، و اراده نيز در کتاب اصلى خود بحث مى‌کند. تميز بين احساس و ادراک در شرف وقوع بود و در زمان جيمز ميل کاملاً واضح مى‌نمود؛ اعتقاد بر اين بود که احساس عنصرى است اوليه و ادراک از آن منتج مى‌گردد. طبق طبقه‌بندى ارسطو حواس پنجگانه ما را در ارتباط با جهان بيرون قرار مى‌دهد. او در مورد حس لامسه، گرچه آن را يک حس مى‌دانست، ولى معتقد بود که مرکبتر و پيچيده‌تر از حواس ديگر است.

در نتيجه مى‌بينيم که در قرن هجدهم و نوزدهم که مسئله ”شيمى رواني“ مطرح شده بود و دانشمندان به دنبال عناصر بيشتر روانى مى‌گشتند، توجه عمدتاً به‌طرف حس لامسه براى کشف ”حواس“ جديدتر معطوف شد.
جيمز ميل در فصل مربوط به احساس اين گرايش را به‌‌وضوح نشان مى‌دهد. او هشت حس را نام برد. علاوه بر پنج حس ارسطوئي، حس عضلاني، احساس بى‌نظمى (مانند خارش و قلقلک) و احساس‌هائى که در قسمت داخلى بدن وجود دارند. آنچه که ميل درباره اين حواس گفت مهم نيست. کافى است بدانيم که او براى يک فرد معتقد به عينى‌گرائى تأکيد بر احساس را الزامى مى‌دانست و به دنبال کشف هرچه بيشتر عناصرى بود که ارتباط ايده‌ها را ممکن مى‌سازد.

براى جيمز ميل احسا‌س‌ها يکى از حالات اصلى هوشيارى و ايده‌ها حالات ديگر آن است. در اينجا او از هارتلى و هيوم پيروى کرد، گو اينکه برخلاف هيوم، خود را گرفتار بحث در اينکه ايده‌ها ضعيفتر از احساس هستند، نکرد.

آنها به قدرى شبيه هستند که گاهى با يکديگر اشتباه مى‌شوند. ولى با وجود شباهت ظاهري، آنها در ماهيت اصلى با يکديگر متفاوت هستند. آنها به‌دليل اين واقعيت متفاوت هستند که يک ايده هيچگاه به‌وقوع نمى‌پيوندد مگر اينکه احساس آن قبلاً رخ داده باشد و اين واقعيت دارد که قانون ارتباط فقط در مورد ايده‌ها، و نه درباره احساس‌ها، صادق است.

فصل ارتباط ايده‌ها در کتاب ميل حائز اهميت تاريخى فوق‌العاده است زيرا که در آن، او قدرت کامل اين ديدگاه و نيز نقايص آن را به‌خوبى آشکار مى‌سازد، با خواندن اين فصل، خواننده ممکن است به درک بهتر اين واقعيت که تا چه اندازه اصل ارتباط ايده‌ها اساسى است دست يابد و يا بالعکس به مشکلاتى که جهان شمول دانستن آن ايجاد مى‌کند، پى ببرد. ميل نظريه خود را تذکر اين موضوع که هوشيارى خود ارتباطى است، آغاز مى‌کند.

او مى‌نويسد: ”فکر به دنبال فکر مى‌آيد، ايده به دنبال ايده ديگرى پيدا مى‌شود. اگر حواس ما بيدار باشند، ما دائماً احساس‌ها را دريافت مى‌کنيم، ولى نه تنها احساس را پس از دريافت احساس‌ها، ايده‌ها خود به‌خود در اثر احساس‌ها قبلاً دريافت‌شده، برانگيخته مى‌شوند. از پس از ايده‌ها، ايده‌هاى ديگر تحريک گشته، و در تمام مراحل زندگي، اين دو حالت هوشياري، يعنى احساس‌ها و ايده‌ها دائماً در جريان هستند. من اسبى را مى‌بينم، اين يک احساس است.

بلافاصله من به صاحب آن فکر مى‌کنم؛ اين يک ايده است. ايدهٔ صاحب است، من را به ياد محل کار او مى‌اندازد؛ او يک وزير است، اين نيز يک ايده ديگرى است. ايدهٔ وزير، مرا به ياد مسائل اجتماعى مى‌اندازد؛ که آن نيز مرا به‌سوى يک سلسله ايده‌هاى سياسى سوق مى‌دهد. در اين هنگام من را براى صرف نهار صدا مى‌زنند. اين خود احساس جديدى است...“

به اين شکل است که اين پديده در تمام دوران زندگى بيدارى ما ادامه مى‌يابد، اين تصوير به شکل اصولى با برداشتى که عامهٔ مردم امروزه از ارتباط ايده‌ها دارند بسيار نزديک است. به‌نظر ميل قانون ارتباط براساس احساس‌ها عمل نمى‌کند. در يک جهت احساس‌ها مى‌توانند مرتبط باشند، ولى فقط به اين علت که طبيعت برخى از اشياء به شکلى است که بعضى از احساس‌ها به‌صورت عادى رخ مى‌دهند. آنها در همجوارى هم يافت مى‌شوند ولى اين رابطه آن چيزى نيست که از ارتباط به‌دست مى‌آيد. البته اين نوع ارتباط مهم است، زيرا که غالباً رخ مى‌دهند. آنها ممکن است همزمان (Synchronous) و يا متعاقب هم (Succesive) به‌وقوع بپيوندند. براساس اين همجوارى احساس‌ها قانون ارتباط ايده‌ها ايجاد مى‌گردد. ميل مى‌نويسد:

”ايده‌هاى ما به‌همان ترتيبى به‌وجود مى‌آيند که احساس‌ها قبلاً وجود داشته‌اند، زيرا که ايده‌ها برگردان آن احساس‌ها هستند. اين قانون کلى ”ارتباط ايده‌ها“ است که معناى آن چيزى غير از ترتيب وقوع پديده‌ها نيست.“ بنابراين ارتباط يک قدرت نيست، يک نيرو (Force) نيست و يک علت نيز نيست؛ فقط مى‌توان گفت همزمانى يا همجوارى پديده‌ها است. همجوارى حسى به همجوارى ايده‌ها برگردان مى‌شوند. براى ميل همجوارى تنها اصلى است که در قانون ارتباط ايده‌ها وجود دارد.

ارتباط ايده‌ها ممکن است همزمان باشد و يا ”پياپي“ (معاقب). ادراک اشياء براساس ارتباطات همزمانى ساخته مى‌شود؛ شکل و صداى يک ويولن، رنگ، سختي، شکل، اندازه و وزن يک سنگ؛ در مورد حيوانات و انسان عوامل پيچيده‌تر و زيادتر مى‌گردند. ميل معتقد بود که تعداد ارتباطات پياپى بسيار بوده و ماهيت آنها را در زنجيره لغاتى که در فکر ما برانگيخته مى‌شود، مى‌توان روشن نمود. مثلاً وقتى مى‌گوئيم ”پدر“ به ذهن ما لغت ”مس“ مى‌آيد. و غيره ...

جيمز ميل ما را به شناخت شرايط روشن ارتباط ايده‌ها را راهنمائى مى‌کند. او متذکر شد که ارتباطات ذهنى ممکن است در درجه استحکام (Strenght)، متفاوت و متغير باشند. سه معيار استحکام (Criteria of Strenght) وجود دارد. يکى ”دوام“ (Permenance)، ديگرى ”اطمينان“ (Certainty) که براى او معنى صحيح بودن يک ايده را مى‌رساند و معيار سومى ”سهولت“ (Facility) است که به معناى سهل بودن برقرارى ارتباط است. گرچه جيمز ميل معتقد بود که تعداد ارتباطات پياپى بيشتر از ارتباطات همزمان است، مع‌هذا اين دومى نيز در روانشناسى ارتباطى حائز اهميت است. مثلاً تفکر به اندازه‌اى از هر دو نوع ارتباط ساخته شده که تشخيص اولويت يکى از آنها ممکن نيست. البته در ارتباط همزمان موضوعى که اهميت دارد ”درآميختگي“ (Fusion) پديده‌هائى است که به‌صورت همزمان مرتبط هستند که با درآميختن باهم، يک شکل کلى ولى ساده به‌وجود مى‌آورند.
او براى روشن کردن اين قضيه از احساس کمک گرفت. او نشان داد که هفت طيف رنگ را اگر به‌سرعت برروى يک چرخ بگردانيم نتيجه آن يک رنگ يعنى سفيد خواهد بود. او مى‌نويسد:

در اين شرايط ”چند احساس، غيرقابل تشخيص مى‌گردند؛ آنها با يکديگر درمى‌آميزند؛ و يک احساس که مجموعه‌اى از هفت احساس بوده ولى ظاهراً احساس ساده‌اى است، ظاهر مى‌شود.“ در سطح ساده، همين وضع را در ايده‌هاى مربوط به حس لامسه مشاهده مى‌کنيم. براى مثال، ايدهٔ وزن به‌نظر ساده مى‌رسد، ولى در حقيقت شامل ”ايده مقاومت“ (Idea of Resistance) (مانند ايده اراده و ايده قدرت جسماني) و هم‌چنين ”ايده جهت داشتن“ (Idea of Direction) (مانند ايده گسترش، مکان و حرکت) است.

ميل معتقد بود که اشياء عينيت و وحدت خود را به دليل ارتباط همزمانى به‌دست مى‌آورند: در ايدهٔ درخت يا اسب و يا انسان، تعداد بسيارى ايده‌هاى ساده همزمان رخ مى‌دهد ولى به اندازه‌اى نزديکى از جهت زمانى دارند که به نظر يک شيء واحد مى‌رسد. لغات نيز معانى خود را از ارتباط پيدا مى‌کنند، ولى به‌علت نزديکى زمانى اين ارتباطات، نوعى وحدت پيدا شده و ايده‌ها ظاهراً ساده و نه مرکب جلوه‌گر مى‌شوند. از بحث بالا روشن است که نظريه ميل در رديف نظريه‌هائى قرار مى‌گيرد که به‌نام ”تئورى ارتباطى معاني“ (Associative Theory of Meaning) معروف هستند، و نخستين بار به‌وسيله برکلى عنوان شد، و در زمان معاصر تيچنر تحت عنوان ”نظريه مضامين“ (Context Theory) بقيه آن را ارائه داده است.

در نظر اول چنين مى‌نمايد که ديدگاه ميل کاملاً به مکتب ارتباطى تعلق دارد. ولى با مطرح کردن مسئله ”درآميختگى در ارتباطات همزمان“ (Fusion In synchronous Association)، او به روانشناسى اصل استدلال يا عقل يا شناخت را معرفى نمود که به‌وسيله آن انسان قادر است داده‌ها و اطلاعاتى که از مشاهده به‌دست آورده هماهنگ ساخته و به آن معنى بخشد، و هم‌چنين به کشف ايده‌هاى بيشتر درباره پديده‌هاى زندگى بپردازد. اگر ما قادر هستيم چند عنصر را که بر اصل ارتباط با يکديگر درآميخته و به ظاهر (ولى نه در واقع) ايدهٔ سادهٔ چيزى مانند ”سنگ“ را ايجاد کرده، پس به شکل منطقى مى‌توانيم استدلال کنيم که با همين روال به کشف بيشتر خصوصيات اين شيء مى‌توان پى برد.

sonya آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ

برچسب ها
تاریخچه روانشناسی, جیمز میل, روان شناسی, روانشناسی


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است