14-02-2011, 12:10 PM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
گئورگ الياس ميولر
گئورگ الياس ميولر (Georg Elias Müller) (۱۹۳۴-۱۸۵۰) وى در گريما (Grimma) که از لايپزيگ زياد دور نيست بهدنيا آمد. او تحصيلات مقدماتى خود را در آنجا گذراند و هنگامى که بيش از پانزده سال نداشت، به فلسفه علاقهمند شد. اين علاقه او با خواندن کتاب فاست (Faust) گوته و اشعار بايرون (Byron) و شلى (Shelly) آغاز گشت. از اين طريق بود که ميولر يک فيلسوف جوان و تاحدى يک عارف شد. ولى تحت تأثير لسينگ (Lessing) شاعر فيلسوف منش و درامنويس و منقد آن زمان، از اين گرايش بيرون آمد و از او ارزش تفکر دقيق را آموخت، همچنانکه اشتومف از برنتانو آموخته بود. بدين ترتيب عادت تفکر را که يکى از ويژگىهاى خاص او در طو زندگى بود، کسب کرد. پس از يک نيم سال در Gymmasium در لايپزيگ، ميولر بهمنظور تحصيل فلسفه و تاريخ وارد دانشگاه لايپزيگ شد. فلسفه را بهعلت اينکه دوست داشت و تاريخ را به دليل اينکه ممکن بود بتواند به شغل معلمى بپردازد انتخاب کرد. اين زمانى بود که وونت در هايدلبرگ، سخنرانىهائى خود را در مورد روانشناسى فيزيولوژيک آغاز کرده بود. در لايپزيگ، وى تحت تأثير فيلسوفى بهنام دروبيش (Drobisch)، به فلسفه هربارت گرايش پيدا کرد. در سال ۱۸۶۹ براى تحصيل تاريخ به برلن رفت وى مطالعه نوشتههاى لتزى تعيينکننده فلسفه بهعنوان گرايش عمده (Hauptfach) او بود. اشتومف بين عشق به موسيقى و فلسفه سرگردان شده بود و تنها پس از گذشت مدتها توانست راهى بيابد که دومى را در خدمت اولى گيرد؛ ولى ميولر ميل داشت که تاريخ را در خدمت فلسفه قرار دهد، ليکن او از اين تصميمگيرى بهعلت باورهاى زمان خود که علوم طبيعى و رياضى اساس و پايه مناسبى براى فلسفه هستند، منع شد. تعارض بين علم و تاريخ ديرزمانى در ذهن ميولر ادامه يافت و گاهى همانطور که خود گفته ”تا پاسى از شب“ طول کشيد. از عجايب روزگار اينکه اين تضاد و کشمکش روحى در اثر ظهور جنگ فرانسه و آلمان حل شد. براى او که جوان بيستسالهاى بود زندگى سربازى به مثابه تعطيلات خوشايندى بود که کسالت زندگى يکنواخت علمى را برطرف مىکرد. پس از اتمام سربازي، بهنظر او تاريخ موضوع سيار محدودى براى مطالعه علم رسيد و لذا با طيب خاطر به مطالعه علوم طبيعى پرداخت، و بهخصوص به کتاب هلمهولتز بهنام: Physiologisch Optik که فکر اصلى رساله دکترى او را به وى داد، روى آورد. در رجوع به تاريخ روانشناسى آزمايشگاهى بايد به ياد آوريم که (مثلاً اگر بگوئيم در سال ۱۸۶۰ فخنر آن را آغاز کرد) اين گذشته يکباره و بهصورت جهشى رشد نکرد. در همان سال ۱۸۶۰ مقدار زيادى آزمايشهاى روانشناسى انجام مىگرفت، و بيشتر آن هم بهدست فيزيولوژيستها بود. ولى اين فيلسوفان بودند که مالک روانشناسى بودند؛ آنها معتقد بودند که فلسفه و روانشناسى بايد متکى به روش علمى باشند، ولى با اين همه قادر به اينکه آزمايشگر بشوند، نبودند. آنان البته مىتوانستند عينىگرايان خوبى باشند؛ آنها قادر بودند از نتايج علم استفاده کنند و تجربه را بر منطق ناب (Pure Reason) ترجيح دهند. بنابراين راه فلسفه به روانشناسى آزمايشى از طريق روانشناسى عينى بود. اشتومف در سال ۱۸۷۳ نظريه فطرتگرائى را درباره ادراک فضائى و ميولر در همان سال رسالهٔ خود را در مورد توجه حسى انتشار دادند. هر دو اين نشريهها عينى بودند ولى از آزمايشگاه خبرى نبود. بحث ميولر بسيار دقيق و روشن و منطقى بود، و با موضوعى برخورد مىکرد که سالها تن به روش آزمايشگاهى نمىداد. بنابراين چنين شد که سى و پنج سال بعد هم، در کتبى که راجع به دقت نگاشته مىشد، هنوز از رساله ميولر به وفور نقل و قول مىشد. زمانى که ميولر در لايپزيگ بود با فخنر آشنا شد و از آن تاريخ به مکاتبه علمى با او پرداخت. براين اساس بود که وى توجه خود را معطوف پسيکوفيزيک کرد و به انتقاد از فخنر پرداخت. نتيجه تغيير و اصلاح و گسترش روش پسيکوفيزيک بود که در سال ۱۸۷۶ در رساله خود ارائه داد و در همان زمان هم به سمت دانشيارى در گتينگن برگزيده شد. اين رساله در کتاب اصول پسيکوفيزيک (Zur Grundlegung Der Psychophysik) به چاپ رسيد. و سال بعد با مقالهاى آن را تکميل نمود. هر دو اين نشريهها حاوى بسيارى ابداعات بودند که از آن زمان معيارهاى پذيرفته شده در روش پسيکوفيزيک محسوب مىگردند. بخش اعظم کتاب به بحث درباره حقايق مربوط به قانون وبر اختصاص داده شده است. ميولر چهار سال در سمت دانشيارى در دانشگاه گتينگن فعاليت نمود و در سال ۱۸۸۱ بهجاى لتزى به سمت استادى در آن دانشگاه منصوب گرديد و تا آخر عمر در آنجا باقى ماند. او به مدت چهل سال در سمت استادى در گتينگن به کار و کوشش پرداخت. بدين ترتيب بود که ميولر در گتينگن بهصورت يک مؤسسه درآمد، همانطور که وونت در لايپزيگ شده بود ولى اشتومف هيچگاه در برلن به چنين موقعيتى دست نيافته بود. او صاحب آزمايشگاهى بسيار عالى شد که شايد بعد از لايپزيگ مجهزترين آنها در تمام آلمان محسوب مىشد. ولى فضا و مکان و لوازم نيست که اهميت دارد، بلکه نتيجه است که به حساب مىآيد. ميولر در مقايسه با اشتومف تخصص کمترى از او در زمينه روانشناسى داشت (گرچه بهعنوان فيلسوف تخصص بهترى داشت). در روزهاى اول او فاصله تنگاتنگى با پسيکوفيزيک داشت و درنتيجه هنگام مرگ، فخنر رهبر جريانات مربوط به پسيکوفيزيک بهحساب مىآمد. در سال ۱۸۹۰ دو موضوع اصلى براى او پسيکوفيزيک بينائى و حافظه بود. او شايد فعاليت محدودى در پسيکوفيزيک عمومى داشت ولى در دو موضوع پسيکوفيزيک بينائى و حافظه تا آخر عمر خدمات ارزندهاى ارائه داد. در هر سه قسمت او مسائل را از ابداعکنندگان آنها گرفت، انتقاد نمود، تصحيح کرد، گسترش داد و پژوهشهاى زيادى درباره آنها انجام داد. او پسيکوفيزيک را از فخنر، مسئله بينائى را از هرينگ و حافظه را از ابينگهاوس به ارث برد. گروه دانشجويانى که تحت نظر او در گتينگن بودند، بعد از گروه وونت برجستهترين نامها در روانشناسى آلمان هستند. او يک روانشناس ناب بود. اشتومف همواره ادعا مىکرد که فيلسوفى است که روانشناسى را در خدمت فلسفه گماشته است. وونت ادعا مىکرد که روانشناس است، ولى در حقيقت ذهن يک فيلسوف را داشت. بيش از هرکدام از اين افراد ميولر توانست فلسفه را که عشق اول او بود ترک کند و به روانشناسى روى آورد. با بالارفتن سن سؤالهاى مربوط به سيستم روانشناسى او را بهخود مشغول کرد. در اين ارتباط روشن است که ميولر همانند وونت به روانشناسى محتوا توجه داشت. با گذشتهاى شبيه اشتومف، وى مىبايست از لحاظ عقيده يک روانشناس عمل مىشد، اگرچه در عمل چنين نبود. اين تفاوت بين عقيده و عمل نقطه مهمى در روانشناسى آن زمان است؛ روانشناسان نمىدانستند چگونه ”عمل“ را مورد بررسى آزمايشگاهى قرار دهند ولى قادر به آزمايش ”محتوا“ بودند. ميولر بهعنوان يک روانشناس آزمايشگاهى موفق شد و درنتيجه نسبت بر برنتانو به طرف وونت کشيده شد. در سال ۱۸۸۹ ميولر همواره با شومن نتيجه تحقيقات خود درباره اوزان (Weights) را منتشر نمود. او چنين نتيجهگيرى کرد که قضاوت راجع به ”سنگينتر“ (Heavier) يا ”سبکتر“ (Lighter) بستگى به ”پيشبينى عضلانى از محرک“ (Muscular Anticipation of Stimulus) دارد. اين يکى از اولين پژوهشهاى آزمايشگاهى در مسئله نگرش (Attitude) محسوب مىگردد. روشن است که او اشتغال ذهنى با مسائل مربوط به عضلات داشت زيرا در همان سال کتاب او تحت عنوان: theorie Der Muskel Contraction منتشر شد. در سال ۱۸۸۵، ابينگهاوس نتايج آزمايشهاى کلاسيک خود در زمينه حافظه را انتظار داد، و ميولر و شومن تحقيقات راجع به حافظه را با استفاده از روش Erlernungsmethod ”روش تسلط کامل“ (Method of Complete Mastery) ابينگهاوس شروع نمودند. ميولر همواره آماده بهرهبردارى از يک روش جديد بود. او و شومن اين آزمايشها را تا سال ۱۸۹۲، ادامه دادند و يک سال بعد نتايج آنها را در مقالات کلاسيکى که شامل قوانين تشکيل هجاهاى بىمعنى (Nonsense Syllables) است چاپ نمودند. |
14-02-2011, 12:15 PM | #2 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
گئورگ الياس ميولر
گئورگ الياس ميولر (Georg Elias Müller) (۱۹۳۴-۱۸۵۰) (۲) پس از انتشار نتايج اين تحقيق، بلافاصله ميلور ادامه آن را با پليزکر (Pizecker) بهعهده گرفت. او Treffer Methode (روش تداعىهاى صحيح) (Method of Right Associates) را بهکار برد. ولى در اين زمان يکى از شاگردان ميولر بهنام آدولف جاست (Adolph Jost) قبل از استاد خود چگونگى کاربرد اين روش را منتشر نمود. نتيجه فعاليت او منجر به پيدايش ”قانون جاست“ (Jost's Low) شد که مىگويد: ”زمانى که دو تداعى از قدرت يکسان برخوردار هستند، تکرار، تداعى قديمىتر را بيشتر از تداعى جديدتر تقويت مىنمايد.“ اين قانون جاست براى تبيين و توجيه امتياز توزيع زمانى تکرار بود. ميولر و پليزکر نتايج پژوهشهاى خود را در سال ۱۹۰۰ منتشر نموده؛ استفاده از روش تداعىهاى صحيح را تکامل داده و اهميت ”زمانهاى واکنش“ را بهعنوان شاخص قدرت تداعىها (ارتباطات ذهني) نشان دادند. گرچه ميولر علاقهمندى خود نسبت به پسيکوفيزيک و حافظه را ادامه داد، ليکن اينها براى ميولر خستگىناپذير کافى نبود. در همان زمان که اين پژوهشها در جريان بودند، او خود را به مسئله بينائى علاقهمند نشان داد. ميولر در سال ۱۸۹۷ چهار مقاله منتشر نمود که نظريه معروف بينائى رنگى را ارائه داد. او نظريه هرينگ را مبنى بر وجود سه عنصر فتوشيميائى (او معتقد بود که اين فرآيندها شيميائى هستند و نه متابوليک، آنطور که هرينگ گمان مىکرد) و به آن نظريه قشر خاکسترى (Cortical Gray) بهعنوان نقطه صفر (Zero - Point) که از آن تمام احساسهاى رنگ برمىخيزد. براساس نظريه هرينگ زمانى که تحريک رنگهاى سفيد - سياه، آبى - زرد و قرمز - سبز همه يکسان هستند، ما، رنگى را نمىبينيم يعنى نوعى ”سکوت بصري“ (Visual Silence) وجود دارد، ولى در واقع ما، رنگ خاکسترى مشاهده مىکنيم. ميولر اعتقاد داشت، و شواهد عينى نيز براى اثبات آن گردآورى نمود، که نوعى خاکسترى دائمى توسط عمل مولکولى کرتکس ايجاد مىگردد، نظريهاى که منطقىتر است از فرضيه هرينگ مبنى بر اينکه احساس خاکسترى بهعلت تجربه آميخته از احساساتى با اوزان مساوى است، که در آن هيچ رنگ بهخصوصى تسلط ندارد که قابليت مشخص شدن داشته باشد. در دهه اول قرن جديد، خدمت مهم ميولر به روانشناسى علمى کتاب: Geischspunkte und Tatsachen Der Psychophysisehen Methodik بود که واقعيت روش پسيکوفيزيک را تشريح مىنمود و در سال ۱۹۰۳ منتشر شد. اين کتاب بود که انتشار جلد دوم کتاب روانشناسى تجربى تيچنر را به تعويق انداخت، زيرا که تيچنر جلد اول را در سالهاى ۱۹۰۰-۱۹۰۱ تمام کرده بود و آماده انتشار جلد دوم بود که بيشتر با مبحث پسيکوفيزيک سروکار داشت، که کتاب ميولر ظاهر شد. تيچنر مجبور شد که مطالب و تحقيقات جديد ميولر را در کتاب خود بياورد و بالاخره در سال ۱۹۰۵ آن را منتشر کرد. اين کتاب ميولر آخرين سخن او در پسيکوفيزيک بود، زيرا که ديگر هيچگاه در اين زمينه مطلبى انتشار نداد. اين کتاب چهره پسيکوفيزيک را عوض نکرد و يا ديدگاه کاملاً نوينى ارائه نداد؛ فقط تجديدنظر کاملى بود بر تمامى اين رشته و يک جمعبندى از موقعيت پسيکوفيزيک بود. ميولر در اواخر اين دهه به نوشتن کتاب حجيم خود درباره فعاليت حافظه تحت عنوان Gedächtnistäligkeit نمود. در اين ميان آزمايشگاه ميولر رشد مىکرد و نفوذ خود را بر جوّ علمى افزايش مىداد. بسيارى از افرادى که بعدها مقام شامخى در روانشناسى علمى يافتند، در اين آزمايشگاه به شاگردى و گهگاه دستيارى پرداختند و تعدادى نيز به جانشينى ميولر برگزيده شدند. از بين آنها نارزيساش (Narziss Ach) جانشين ميولر شد؛ هانس راپ (Hans Rupp)، دستيار او بود؛ و النورمک سى گمبل (Eleanor Mc C. Gamble) که دانشجوى ميلور در سالهاى ۱۹۰۶-۱۹۰۷ بود، بعدها مقالهاى کلاسيک درباره به کارگيرى روش بازسازى جهت اندازهگيرى حافظه نگاشت. ديويد کتز (Divid Katz) در سال ۱۹۰۷ دستيار ميولر شد و تا زمان بازنشستگى او در اين سمت باقى ماند. در سال ۱۹۰۹، او مقاله بسيار مهمى نوشت که بين ويژگىها و مشخصات سه نوع رنگ که عبارتند از رنگهاى حجمى (Volumic Colors)، رنگهاى سطحى (Surface Colors) و رنگهاى فيلم (Film colors) تفکيک قائل شد. اين آخرين رنگهاى ابتدائىترى بودند و دو نوع اول از آنها مشتق مىگردند. اين مقاله نوعى پديدارشناسى آزمايشگاهى بود، در اينکه براى توصيف پديدههائى کوششى نمود که تحليل آنها به عناصر احساسى (Sensational Elements) کافى به مقصود نبود. ظهور اين مقاله يک سال قبل از اينکه ورتهايمر به شکل رسمى تولد آنچه که بعدها به روانشناسى گشتالت ناميده شد را اعلام کند، نشانه يکى از موارد متعددى در تاريخ علم است که نشان مىدهد که افکار نوين هيچگاه در واقع جديد نيستند؛ مکتبى تأسيس نمىگردد مگر اينکه اصول آن از قبل پىريزى شده باشد. در اينجا مشاهده مىکنيم که مسئله ادراک مورد توجه ميولر و دانشجويان وى قرار گرفت. حتى قبل از اينکه روانشناسى گشتالت موضوع ادراک را به وسط صحنه علم روانشناسى آورده باشد. اين دهه را مىتوان دورانى قابل توجه و مهم دانست به علت انتشار کتاب پراهميت و حجيم ميولر تحت عنوان: Zur Analyse Der Gedächtnistatigkeit und Des Volstelungsverlaufes اين کتاب در سه جلد در سالهاى ۱۹۱۱، ۱۹۱۳ و ۱۹۱۷ به چاپ رسيد. مىتوان گفت که اين کتاب همان اهميتى را براى حافظه دارد که کتاب روانشناسى صوت اشتومف براى صوت داشت. اين مجلدها تودههاى انبوهى از اطلاعات درباره حافظه را بهدست مىدهد. نتيجه دقت کامل ميولر سبب شد که بسيارى از موضوعات نظرى در اين کتاب گنجانده شود؛ تقريباً يکسوم از مجلد اول به بحث درباره روش دروننگرى اختصاص داده شد. با اين همه ميولر ايجادکننده يک سيستم روانشناسى نبود؛ او خود را محدود به فعاليتهاى آزمايشگاهى مىکرد و فقط به آن اندازه نظريهپردازى مىنمود که آزمايشها او را ملزم مىکردند. ميولر در سال ۱۹۲۱ بازنشسته شد، در سال ۱۹۲۳ به نقد مکتب روانشناسى گشتالت دست زد و در کتابى مربوط به روانشناسى مطالعه ادراک تحت عنوان: Komplextheorie und Gestalttheorie به اين نکته اشاره کرد که روانشناسى گشتالت موضوع جديدى نيست؛ و حتى نوعى از آن در پژوهشهاى دانشگاه گتينگن همواره وجود داشته است. در سال ۱۹۲۴ ميولر نوشته کوچکى بهنام Abriss Der Psychology به چاپ رسانيد و در واقع تنها کوشش او جهت برخورد با تماميت قلمرو روانشناسى محسوب مىگردد. ولى در اين دهه ميولر بيشتر به مسائل پسيکوفيزيک رنگ بازگشت. او هيچگاه علاقه به بينائى و رنگ را از دست نداده بود. تا سال ۱۹۳۰، او ۶۴۷ صفحه از دو مجلد Uber Die Farbenempfidungen Psychophysische untersuchungen را به اتمام رسانيده بود. اين کتاب با همان دقت و تفصيل نوشتههاى او درباره حافظه به رشته تحرير درآمد، ولى اين بار رشته پسيکوفيزيک از قلمرو ميولر دور مىشد و بهسوى ضوابط بيرونى و فيزيکى بيشترى روى مىآورد تا اتکاء به دادههائى که روش دروننگرى مىتوانست بهدست دهد. بههرحال با انگاشتن اين کتب، ميولر خدمات خود به روانشناسى علمى را کامل نمود. او که به استثناء اشتومف آخرين ”غول“ در تاريخ روانشناسى آزمايشگاهى بود در سال ۱۹۳۴ فوت نمود. کوتاه سخن، اولين روانشناس آزمايشگاهى است، که چيز ديگرى غير از يک روانشناس آزمايشگاهى نبود. او فلسفه را در خدمت روانشناسى گماشت و با حذر کردن از فلسفه و روى کردن به علم، او به فلسفه زمان جوانى خود مبنى بر اينکه در روانشناسي، علم بايد مقدم بر فلسفهگرائى باشد وفادار ماند. در حيطه روانشناسى آزمايشگاهى او وسعت نظر و علاقه و خلاقيت نشان داد. شاگردان خود بيش از آنچه انتظار يا نياز داشتند از او الهام و يارى مىگرفتند، و بهوسيله فعاليت خود و آنها، توانست تأثير بسيارى بر روند روانشناسى علمى و در سالهاى شکلگيرى آن بگذرد. بهعنوان يک قدرت و يک مؤسسه او بعد از وونت قرار مىگيرد. |
برچسب ها |
میولر, تاریخچه روانشناسی, روان شناسی, روانشناسی |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly