06-10-2012, 07:36 PM | #1 |
(کاربر تازه وارد)
تاریخ عضویت: Oct 2012
نوشته ها: 1
|
بی مهری
سلام.نمیدونم چرا اومدم اینجا ولی خیلی در موردش قبلا فکر کرده بودم. پولشو نداشتم برم پیش دکتر های بیرون ولی نیازشو خیلی داشتم.
من یه دختر 21 ساله دانشجو کامپیوتر هستم. فاصله سنی من و مامان و بابام خیلی زیاده. و اونا (مخصوصا مامان) اصلا منو درک نمیکنه.نه تنها نیازهامو نمیبینه متاسفانه دیدنیهاشم یه کارایی میکنه که بیشتر حسادت کنم تا اینکه به حل مشکل فکر کنم. اوایل همیشه دوس داشتم باهاش حرف بزنم رودر رو و یه جوری حل کنیم مشکلو ولی تازگیها متوجه شدم نه تنها به فکر من نیست بلکه بیشتر داره مشکل آفرین میشه.مثلا اون بین من و خواهر یه سال از من بزرگترم زیاد فرق میذاره.کارای اونو میبینه ازش تشکر میکنه.ولی مال منو اصلا.فکر کنم اونقدر تو خونه کمکش کردم که اگه چیزی یادم بره(بر حسب جوانی) یا گلی آب بدم خیلی شاکی میشه و مدام تو سرم میزنه و بر عکس مال خواهرمو بیخیال میشه.تازه وقتی با اعتراض منم مواجه میشه میره به خواهرم میگه که من فلان اعتراضی کردم. من خیلی دلم میخواد عین بقیه دخترای همکلاسیم برم گردش ولی همیشه بابام منو از سرش باز میکنه و مامانم بیخودیوعده سر خرمن میده.تا جایی که آفتاب غروب کنه بعدشم میگه دیره.تازگیها اونقد این کارو کرده وقتی کلاسم موقعی تموم میشه که غروب شده دیگه تا آخر کلاس نمیمونم و وسطاش میرم.تو راه هم هی میدووم تا زودتر برسم اینا همش به کنار اونقد خودمو از تو میخورم که حدود 6ماهه تپش قلب گرفتم اما خونوادم حتی به یه دکتر معمولی هم نبردنم و همش میگن باید بریم.این در صورتی که واسه پوست دست خواهرم اونا میبرن.شاید من حسودم ولی خود اینا با این بیمهریها باعث بوجود امدن این حس من شدن.تازه من خوشم میاد همیشه خودمو شاد نشون بدم ولی خانوادم از اینکه من به روی دوستام یا حتی همسایه هامون بخندم همیشه ناراحتن. یادمه یه بار به خاطر اینکه به پسر عموم شیرینی تعاف کردم (مهمانمان بود)و حال احوال و اینا مادرم صد تاشم گذاشت روش ونه به خودم بلکه تو جمع به برادرم گفت و منو خورد کرد.من تازگیها دارم به خودکشی فکر میکنم.دیگه طاقتشو ندارم.وقتی هم به کسی حرف دلمو میزنم میگه میخوای ازدواج کن راحت شو این واقعا پاسخ منه.من21 سالمه چرا این حرفا رو این بیمهری هارو میبینم یا میشنوم؟واقعا احساس بدبخت بودن میکنم کمکم کنید تا نمیرم.راستی لطفا اصلا نمایش داده نشود برام دردسر میشه. |
16-10-2012, 10:00 AM | #2 |
(کاربر فعال)
|
ببین عزیزم. به نظر من شما خودکشی نمی کنی. چون اگه می خواستی این کارو کنی تا حالا انجام داده بودیو دنبال کمک و تغییر وضعییت خودت هم نبودی. که البته این چیز خوبیه. چون خودکشی رو فقط آدم های احمق و نادون و ترسو انجام می دن.
اما در مورد مشکلت. کسی که در واقع نیاز به یه روانشناس داره شاید مامان و بابات باشن تا این مسائل رو درک کنن. اما اونها که حاظر نیستن چنین چیزی رو قبول کنند ؟ برای اونها همه چیز طبیعی و نرماله. پس این وسط شما باید به خودت کمک کنی. باید یاد بگیری که در دنیا همیشه همه چیز بر وفق مراد ما نیست. اما ما باید برای بهبود اوضاع خودمون تلاش کنیم. من به شما توصیه می کنم کتاب "من این سرنوشت را نمی خواهم" از دکتر سرگلزایی رو مطالعه کنی. یه کتاب کوچیک و ارزونه اما حتماً بهت کمک زیادی خواهد کرد. |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly