![]() |
#1 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
(نمایش پست ها)
تشکر: 2
6 بار در 6 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
سلام. فکر کنم از عنوان این مطلب معلوم باشه چه وضعی دارم. اینقدر تنهام که دیگه اصلاً نمیدونم واسه چی زنده ام؟!!
اتفاقی این سایت رو دیدم ، گفتم یه کم با بقیه درد و دل کنم . من هر کاری میکنم نمی تونم با هیچ دختری دوست بشم. اصلاً وقتی یه دختر می بینم تمام بدنم قفل میشه. زبونم لال میشه. انگار جن دیدم. نمیتونم حتی یه کلمه عین آدم حرف بزنم چه برسه به اینکه باهاش دوست بشم. ![]() چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ![]() بابا بخدا من پسر بدی نیستم. اما بلد نیستم دوس-دختر پیدا کنم. آخه چجوری میشه که بعضی پسرها این همه دوسته دختر دارن ، اونوقت یکی مثل من تو هفت آسمون هم هیشکی رو نداره. دلم میخواد خودم رو بکشم. هر صبح که از خواب پا میشم با خودم میگم بازم یه روز دیگه، چرا بازم زنده ام؟؟؟؟ دیگه از تنهایی دارم واقعاً دیوووووونه میشم. میشه منو راهنمایی کنید؟ چیکار کنم دوست پیدا کنم. لطفاً از این حرف های فلسفی برو ازدواج کن و اینجور چیزا تحویلم ندین. 1کم گرو 2 هستش از بی پولی و وضعیت زندگیم. بیشتر ترجیح میدم از دهن خود دخترا بشنوم اونا چی دوست دارن و من باید چیکار کنم ، یا پسرهایی که توی دوست شدن مشکلی ندارن راهنماییم کنن. (حرف های قلمبه سلمبه روانشناسی نگینا. همین معمولی بگین ![]() |
![]() |
![]() |
یک کاربر برای این پست سودمند از mehrdad-tanha عزیز تشکر کرده اند: | ABOLfazl (23-06-2012) |
![]() |
#2 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
(نمایش پست ها)
تشکر: 2
6 بار در 6 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
دانشجو نیستم. درسم تموم شده. کار هم ندارم. کار پیدا نمیشه که توی این مملکت. اوضاع مالیم هم خرابه. از لحاظ روحی هم خیلی افسرده ام. کلان دیگه اصلاً انگیزه ای واسه زنده بودن ندارم. اما عرضه مردن هم ندارم. مردن جرات میخواد آخه.
اما میدونم همه این مشکلات واسه دوس-دختر نداشتنه. دخترا که این چیزا رو نمیفهمن. اونها درست عین یه ماشین حسابن که میشینن بقیه رو تحلیل میکنن اگه خوب بود و پولدار بودو اینا امتیازه مرده زیاده، بد گیر میدن بیا ازدواج کنیم. آه ![]() اونروز جلوی عابر بانک یه دختر نشسته بود منتظر دوستش، اینقدر نگاه کرد و لبخند زد. تازه یه چیزی هم گفت. اما من دوباره بدنم قفل شد. زبونم لال شد. ترسیدم آسمون رو نگاه کردم. خودمو اینقدر زدم به اون راه تا رفت با دوستش. تازه دختره خیلی هم خوب و خوشگل و باحال بود ![]() با دخترهای اینترنتی هم که نمیشه دوست شد. همشون 1000 تو دوس-پسر دارن. اینقد هم نازو کرشمه میان که اینگار از دماغ فیل افتادن. آه |
![]() |
![]() |
![]() |
#3 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 27
(نمایش پست ها)
تشکر: 0
14 بار در 12 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
سلام . خواستی جواب فوری بشنوی نه روانشناسی نه فلسفی . اما به نظر من این امکان نداره که تو بخوای مشکلی رو حل کنی که در درونت ریشه کرده ( خودآگاه یا ناخودآگاه ) ومعضل شده برات طوری که تو رو رنج می ده اما پشت این دنبال کردن درمان هیچ فلسفه ای وجود نداشته باشی یا از هیچ تکنیک روانشناسی کمک نگیری چون این تکنیک ها مسیرت رو کوتاه تر و دست یابی به موفقیت رو سهل تر می کنند . حالا گر موافقی پله هایی رو که لازمه تا رسیدن به موفقیت با هم بشماریم البته تا جایی که علم ما اجازه می ده .
اول اینکه مشکلی هست که خوشبختانه تو خودت به اون واقفی پس می تونی یک قدم خودت رو جلو ببینی ، چون خیلی از آدم ها حتی تو شناخت خودشون هم مشکل دارند . دوم درخواست کمک واقعی نه موقت و آن هم از اهلش وسوم اینکه من به اطلاعات بیشتری از موقعیت تو احتیاج دارم تا بتونم نظر بدم اما اگر من می خواستم کمکت کنم شیوه های آرام سازی رو بهت آموزش می دادم بعد از چند جلسه تمرین از تکنیک حساسیت زدایی تدریجی استفاده می کردم که اگر مایل باشی درخدمتم تا کمک کنم مشکلت رو حل کنی . |
![]() |
![]() |
![]() |
#4 | |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
(نمایش پست ها)
تشکر: 2
6 بار در 6 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]() نقل قول:
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#5 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 27
(نمایش پست ها)
تشکر: 0
14 بار در 12 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
سلام دوست عزیز .
سوالات من بیشتر جنبه خصوصی داره ولی برای کمک بهت لازمه که بدونم . مثلا رابطه ات با مادر و خواهرانت ، تعداد خواهرانت و سن خودت ... درمورد تکنیک ها پرسیده بودی ؟ اول اینکه با توجه به توصیفی که از حالات خودت در مقابل خانم ها کردی ( ترسیدن ، قفل شدن عضلات و ... )لازمه از شدت این حالات کاسته بشه خصوصا در موقعیت واقعی . این اظطراب و استرس تا حدی طبیعی قلمداد می شه ولی اگر که باعث اختلال در نوع روابطی که ما نیاز داریم برقرار کنیم بشه غیر طبیعی ست . ( با آرام سازی شما می تونی شدت این هیجانات رو کم کنی ) و در گام بعدی شما یاد می گیری بجای واکنش بی اعتنایی ساختگی واکنشی رو که لازمه اون موقعیت هست انتخاب کنی و انجام بدی که این نیاز به یادگیری واکنش های جدید و مناسب دارد . من تازه وارد این سایت محسوب می شوم واقعا نمی دونم امکانش هست اینجا همه این چیز ها رو برات توضیح بدم یا نه چون آموزش این ها زمان می بره . در ضمن شاید شما از قراردادن یک سری از اطلاعات شخصی خودتون در صفحه راضی نباشید . پس من ایمیلم رو برای شما می نویسم ( باز هم نمی دونم از نظر این سایت مشکل داره یا نه ) که اگر خواستی چیزهایی رو که تا اندازه ای به کمکت میاد رو در اختیارت قرار بدهم (البته تا جایی که علمش رو داشته باشم ) . در ضمن اینقدر سخت نگیر یکم آرام باش هر مشکلی راه حلی داره و با ناامیدی هیچ مشکلی تا به حال حل نشده . b.soshan@yahoo.com |
![]() |
![]() |
یک کاربر برای این پست سودمند از soshan عزیز تشکر کرده اند: | mehrdad-tanha (08-02-2011) |
![]() |
#6 |
(کاربر فعال)
![]() تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 67
(نمایش پست ها)
تشکر: 21
29 بار در 24 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
مهرداد تاحالا هیچ دوست-دختر و یا دختری که باهاش ارتباطات نزدیک داشته باشی ، توی زندگیت بوده؟
|
![]() |
![]() |
![]() |
#7 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
(نمایش پست ها)
تشکر: 2
6 بار در 6 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
26 سالمه. رابطم با مامانم و خواهرم خوبه. هرچند که من کلاً آدم گوشه گیر و تنهایی هستم و با اونها زیاد حرف نمیزنم. کلاً محیط خانواده ما اینجوری نیست که بشه منطقی راجبه اینجور چیزا حرفی زد. راستش من خودم بهتر از هر کسی دیگه ای میدونم که حالتی که دارم اصلاٌ نرمال و طبیعی نیست و کاملاً یه بیماریه. اما نمیتونم حلش کنم. قوانین سایت رو نمیدونم اما گفتم بیام توی یه سایت بگم که همه ببینند و نظرشون رو بگن تا شاید یکی بتونه کمکم کنه . اما اگه سوالاته خصوصی تر داشتید بهتون ایمیل میزنم. اگه میشه راجبه آمورش هایی که گفتید واسم توضیح بدید.
ساشا قبلاً یه دوس دختر داشتم. مربوط به 5-6 سال پیشه که دانشجو بودم . اما اونم همش تاکید میکرد که خودش اومده با من دوست شده و پیشنهاد داده و اگه به من بود هیچوقت اینکارو نمیکردم. ![]() |
![]() |
![]() |
یک کاربر برای این پست سودمند از mehrdad-tanha عزیز تشکر کرده اند: | abolhasan0202 (11-02-2011) |
![]() |
#8 | |
(ریاست سایت)
![]() |
![]() ![]() ![]() نقل قول:
ارسال پیام خصوصی برای کاربران بر خلاف قوانین سایت نمی باشد و بلامانع است. اما با توجه به اینکه ارسال نظرات و پیام ها در تالارهای عمومی قابل مشاهده برای همه کاربران است و این امر می تواند به سایر کاربرانی که ممکن است دچار مشکلات مشابه باشند یاری رساند، تا حد ممکن از کاربران خواهشمندیم مسائل خود را در تالارهای عمومی بیان کنند. همچنین به متخصصین و روانشناسانی که اقدام به همکاری طولانی مدت با سایت نموده و به دفعات بالا به سایر کاربران یاری رسانده باشند ، اجازه تبلیغات رایگان را در این سایت خواهیم داد. |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#9 |
(کاربر فعال)
![]() تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 67
(نمایش پست ها)
تشکر: 21
29 بار در 24 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
مهرداد جان، آیا دختری که راجع به اون صحبت میکنی تنها دختری بوده که تاحالا باهاش ارتباط برقرار کردی و دوست بودی و یا افراد دیگه ای هم بودن؟ منظورم هر نوع ارتباط و در هر مکانیه. مثلاً دوست های تلفنی، اینترنتی، توی فامیل و آشنایان، و ...؟
|
![]() |
![]() |
![]() |
#10 |
(کاربر معمولی)
![]() تاریخ عضویت: Feb 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 10
(نمایش پست ها)
تشکر: 2
6 بار در 6 پست از ایشان تشکر شده است
|
![]() ![]() ![]()
ساشا افراد دیگه ای هم بودن. البته تقریباً همشون رو یه جورایی عجیب و غریب باهاشون آشنا شدم و اینکه احساس میکنم هیچوقت خودم اونها رو انتخاب نکردم. مثلاً توی چت با 2-3 نفر دوست شدم، بعد تلفنی صحبت کردم و دیدمشون. اما اونها اون کسی نبودن که من میخواستم. هیچ شباهتی به کسی که من دوست دارم ندارن.
بعضی وقتا که توی خیابون راه میرم ، چند باری شده که مثلاً یه دختری رو ببینم و یه دفعه احساس کنم که این دختر رو چقدر دوست دارم! یه چیزی در درونم بهم میگه که کاش میشد باهاش دوست بشم و اگه اینجوری میشد دوست داشتم همه چیزمو بهش بدم! واسش هر کاری کنم. همه دنیامو بهش تقدیم کنم. نمیدونم انگار که عاشق اون شخص بشم بدون اینکه حتی بشناسمش! اما دقیقاً توی همون حال بدنم قفل میشه و زبونم لال! هیچوقت، حتی 1 بار هم نشده که بتونم برم جلو و فقط یه سلام خشک و خالی کنم. حتی بعضی وقتا شده که اون شخص منو نگاه کنه، ولی من یه دفعه از ترس خودم به اون راه بزنم و یه جای دیگه ای رو نگاه کنم. |
![]() |
![]() |
![]() |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|
Heavy Bomber Alcoholicity Compotation Allowedly Heavy Armed Catimini Empoison Consumedly Chibouk Impendent According As I Think wow Discommend Rub Al Khali Foresaid