12-02-2011, 04:49 PM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 95
|
الکساندر بين
الکساندر بين (Alexander Bain) (۱۹۰۳-۱۸۱۸) بين به تعريف روانشناسى اصيل و واقعى از هر شخص ديگرى که قبلاً زندگى و کار او را مطالعه نموديم، نزديکتر مىشود. مرور مختصرى براساس اسلاف او شاهده اين مدعا است. دکارت، فيلسوف و فيزيولوژيست؛ لايپ نيتز و لاک، فيلسوف و سياستمدار؛ هارتلي، پزشک حاذق؛ جيمز ميل، تاريخدان و سياستمدار؛ جان استوارت ميل، فيلسوف، منطقدان، سياستمدار و اقتصاددان؛ چارلز بل، فلورن، يوهانس ميولر، اي.اچ.وبر، همگى فيزيولوژيست بودند. هنوز هيچ سمت و مکان رسمى در اين جهان براى روانشناسى وجود نداشت و بين نيز آن را بهدست نياورد. بين کودک فقيرى بود. پدر او در آبردين (اسکاتلند - م) بافندهٔ تنگدستى بود که با داشتن پنج کودک به سختى امرار معاش مىکرد. او تحصيلات ابتدائى مختصرى را طى کرد ولى با کار سخت دستى و جسمي، هزينه کرايه منزل و غذا و تحصيلات بعدى خود را که مداوم نيز نبود، تأمين کرد. او بهتدريج کتب علمى و رياضى را که مىتوانست وام بگيرد، مطالعه نمود. زمانى به او اجازه داده شد که کتاب Principia متعلق به نيوتن را فقط براى مدت نيم ساعت مطالعه کند. او بدين ترتيب تا سن هفده سالگى به ابتکار خود توانست در موضوعاتى مانند رياضي، جبر، مثلثات و هندسه تبحر و تسلط يابد. او در فلسفه، نجوم، طبيعيات و متافيزيک نيز مطالعات وسيعى داشت. بين به توصيه يک کشيش آشنا به دانشگاه رفت و با عالىترين نمرات فارغالتحصيل شد و گرچه ميل داشت به کار تدريس و تحقيق در دانشگاه بپردازد، ليکن به خاطر نداشتن پشتيبان قوى و نيز داشتن برچسب روشنفکرى تا مدتها از ورود او به هيئت علمى جلوگيرى شد و او با نوشتن مقالاتى در زمينهٔ روانشناسى و فلسفه زندگى را گذراند. وى با جان استوارت ميل و دوستان خود در لندن آشنا شد و از اين طريق نيز علاقهمندى او به روانشناسى افزايش يافت. در سال ۱۸۶۰ به کرسى استادى منطق در دانشگاه آبردين منصوب و بهمدت بيست سال در آن سمت انجام وظيفه نمود. در اين ميان بين خود را براى مهمترين کار وى که پايهگذارى يک روانشناسى سازمان يافته باشد آماده کرد. او اولين کتاب خود را در دو مجلد به چاپ رسانيد. جلد اول در سال ۱۸۵۵ تحت عنوان: The Senses And The Intellect و جلد دوم در سال ۱۸۵۹ با نام: The Emotions And The Will اين دو جلد در واقع صرف تجديدنظر و چاپ مجدد اين کتاب نمود و از آن بهعنوان کتاب درسى روانشناسى براى نيم قرن در انگليس استفاده شد. در سال ۱۸۷۲ بين کتابى تحت عنوان ”روان و بدن“ (Mind And Body) نگاشت که در آن به دنبال حل تضادهاى بين فلسفه طبيعى (Natural Philosophy) و فلسفه اخلاقى (Moral Philosophy) بود اين سؤال را مطرح کرد که: آيا سيستم باز ”اراده“ (Will) با سيستم بسته انرژى که يکى در فلسفه اخلاق و ديگرى در فلسفه طبيعى مطرح است، تضاد ندارند؟ او قبلاً در سال ۱۸۴۰ راجع به ”ذخيره انرژي“ (conservation of Energy) مطالبى نوشته بود. پاسخ بين به اين سؤال که در کتب روانشناسى او آمده است، در واقع آن چيزى است که امروزه بهنام ”توازى روان - تني“ (Psychophysical Parallelism) مشهور است، گرچه بين چنى اصطلاحى را بهکار نبرد. اين کتاب بهخصوص از آن جهت که بحث مفصلى راجع به مسئله روان و تن دارد، حائز اهميت است. در سال ۱۸۷۶ وى اولين مجله روانشناسى را بهنام ”روان“ (Mind) تأسيس نمود. بين به سال ۱۹۰۳ در سن هشتاد و پنج سالگى وفات يافت. موارد مورد بحث الکساندربين ۱. در حالىکه بين مبتکر و ابداعکننده نظريه توازى روان - تنى نبود، ليکن او کسى است که به اين مسئله جنبهاى مشخص و کاملاً روانشناختى داد. قبل از او لايپ نيتز، مالبرانش و هارتلى بهطور کلى اين موضوع را مطرح کرده بودند. بين معتقد بود که در هر مسئله روانشناسى يک ”جنبه جسماني“ (Physical Side) و يک ”جنبه رواني“ (Mental Side) وجود دارد، توضيح اينکه ”جنبه جسماني“ سيستم انرژى بسته علت و معلولى است که علت و معلول آن از لحاظ کميت انرژى برابر هستند، ولى ”جنبه رواني“ در حالىکه موازى با جنبه جسمانى است ولى معادل کمى آن نيست. البته او خود زياد در اين نکته روشن نبود که آيا درباره دو جنبه از يک عنصر و يا دو عنصر کاملاً مجزا صحبت مىکند. ۲. تأکيد او بر نظريه توازى زيربناى روانشناسى فيزيولوژيک بود. البته مىدانيم که روانشناسى فيزيولوژيک سابقه طولانى داشت. دکارت يک روانشناس فيزيولوژيک بود، هارتلى روانشناسى فيزيولوژيک نوشت ولى فيزيولوژى او براساس حدسيات نيوتن بود و اساس تحقيقاتى و علمى نداشت. ولى در قرن نوزدهم فيزيولوژى علمى بهسرعت رو به تکامل رفت و روانشناسى فيزيولوژيک نيز به همراه آن رشد کرد. بين ضمن بحث درباره سيستم اعصاب، به تشريح واکنشهاى حرکتي، حسى و غرايز پرداخت. همانطور که قبلاً گفته شد او هميشه هر دو جنبه جسمانى و روانى را در هر بحثى مورد توجه قرار مىداد. رويکرد فيزيولوژيک بين بر اهميت حواس تأکيد نمود. به پنج حس ارسطو يک حس عضوى (Organic) اضافه کرد و آن را مهم دانست زيرا شامل احساسهاى عضلانى مىشود که در بطن نظريه ”عمل“ (Action) او وجود دارد. حرکت (Movement) بهعنوان يک داده فيزيولوژيک در روانشناسى بين جايگاه مخصوص خود را داشت. همانطور که ديديم دانش راجع به عمل انعکاسى (Reflex Action) بهعنوان يک حرکت ناخودآگاه در قرن قبلى پيشرفت زيادى کرده بود. بنابراين بين همانند هارتلى به ”حرکت“ بهعنوان يک پديده روانشناختى که مىتواند در موضوعى ”ارتباطات“ مؤثر باشد، مىنگريست. ۳. بحث بين از ”تعقل“ (Intellect) چيزى بيش از مطرح کردن نظريه ارتباطى نبود. او دو قانون اساسى در اين رابطه پيشنهاد کرد: همجوارى و شباهت. بين معتقد بود که همجوارى بهعلت تکرار پيشامدهاى حرکتى يا احساسى قبلى است. او مىگويد که ”آنها همزمان اتفاق مىافتند، به شکلى که اگر بعدها يکى از آنها در روان ما ظاهر گردد، ديگرى نيز پديدار مىشود. توسط اين قانون مىتوان يادآورى را نيز توجيه نمود. يادآوري، بهنظر او، بستگى به ”تکرار“ (Repetition)، همجوارىها“ و همچنين” توجه“ (Attention) دارد. يادآورى همچنين به استعداد کلى ذهن هر فرد به ”نگاهداري“ (Retentiveness) مطالب بستگى دارد، زيرا که ”تفاوتهاى فردي“ (Individual Differences) در ”استعداد براى کسب“ (Aptitude For Acquirement) وجود دارد، اين اصول پس از گذشت پنجاه سال يعنى تا اواخر قرن نيز مورد قبول دانشمندان بود. قانون ”شباهت“ را بين پس از طرد آن توسط جيمز ميل به روانشناسى برگرداند و از آن جهت توجيه ”ارتباطات ذهنى خلاق“ (constructive Association) استفاده نمود. اين قانون چون شباهت بسيار با قانون همجوارى داشت زياد توسط روانشناسى جديد مورد استقبال قرار نگرفت. ۴. يک روانشناسى ”تعقلي“ (Intellectualistic) مانند ”ارتباطگرائي“ گرايش به طرح مسئله ”اراده“ نداشت. ولى به چند علت بين مجبور بود که آن را مطرح نمايد. اولاً رشد علم، مادىگرائى را مطلبى عمومى نموده بود. استقرار تدريجى دکترين ذخيره انرژى (conservation of Energy) دنيا را به يک سيستم علت و معلولى بسته مبدل کرده بود. در دنياى روان نيز دکترين ارتباطگرائى حاکم شده بود. از اينرو دکترين يکى مادىگرا و ديگرى مکانيستيک بود؛ و لذا هر دو مسئله ”اراده“ را به کنار زده بودند. بين کوشيد که با مسئله روبهرو شود، در وهله اول بين متذکر شد که سيستم اعصاب قادر به ”کنش خودبهخودي“ (Spontaneous Action) است. بهنظر او کنشى خود بهخودى است که مستقل از هر نوع تحريک خارجى بهوجود آيد، مانند ”بازتاب“ و ”غريزه“ (Instinct). البته ارائه اين نظريه بدين معنى نيست که بين به مسئله ”اختيار“ معتقد بود زيرا در چنين سيستم مادى اختيار محلى ندارد. ”عمل خودبهخودي“ به معناى آزادى تصميم و يا داشتن اختيار عليه اجبار نيست. بلکه منظور آزاد بودن از قوانين ارتباطگرائى و تحت تسلط ساختار سيستم اعصاب قرار داشتن است. شايد بين که از دست مذهبيون سنتگرا و فراطى شکست تلخى خورده بود، ميل داشت که اصطلاح ”علم خود بهخودي“ را کمى مبهم نگاهدارد؛ اصطلاحى که داروين از بهکار بردن آن گله داشت و ضرورت آن را در اين رابطه درک نمىکرد. خلاصه کلام اينکه، بين روند بخشهاى بسيارى از روانشناسى را در آينده پيشبينى نمود و نيز نماينده مجموعه افکار گذشته بود. در هر کدام از نکاتى که در بالا ذکر کرديم او دقيقاً در گوشهاى از پيشرفت روانشناسى ايستاده بود؛ روانشناسى فلسفى به گستردگى تاريخى در گذشته او و روانشناسى فيزيولوژيک با جهات تازه در جلوى روان او قرار داشت. روانشناسان قرن بيستم مىتوانند نوشتههاى بين را با تأييد طبى بخوانند؛ جان لاک هم اگر زنده مىبود، چنين مىکرد. |
برچسب ها |
الکساندر بین, تاریخچه روانشناسی, روان شناسی, روانشناسی |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly