روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها  
بازگشت   روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها > طرح مشکلات، مشاوره و سوالات بینندگان > طرح مشکلات زندگی

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
قدیمی 27-04-2011, 06:17 PM   #1
ریحانه
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
نوشته ها: 3
پیش فرض در خواست راهنمایی

سلام و عرض ادب
من نمی خوام از گذشتم زیاد حرف بزنم چون اصلا تعریفی نیست نقطه سفیدی هم توش وجود نداره انقدر بگم که از 4 -5 سالگیم فقط کابوسهام یادمه - پدر و مادرم بشدت در تعاملاتشون دچار مشکل بودند هیچ موقع درست زندگی نکردن و حرف هم رو نفهمیدن و همیشه دعوا داشتند- رابطشون با ما هم جالب نبوده برای همین گذشته رو دوست ندارم وقتی که ازدواج کردم یکسال عقد بودیم این یکسال جهنم زندگی من بود بخاطر اذیتها و فشارهای روانی مادرم که حتی از خنده من و همسرم ناراحت میشد خب شرایط طوری پیش رفت که ما تونستیم بعد از یکسال بریم سر خونه زندگیمون اونم توی یک شهر دیگر - دوری از خانواده بهترین فرصت بود تا من گذشته را فراموش کنم و راحت زندگیم رو بکنم انقدر راحت که بهترین روزهای زندگیم بود و عاشقانه ترین و بی مشکلترین لحظات را داشتم بحمدلله رابطم با همسرم خیلی خوب شد سعی کردم احساساتم را مدیریت کنم و این باعث شد که همدیگر رو خوب بشناسیم تا اینکه بازم به شهر خانواده هامون برگشتیم اما رابطمون رو کنترل کردم و تونستم زندگیم رو مدیریت کنم تا حدی که همه به زندگیمون حسودی میکردن حتی مادرم اما بازم یک مساله دیگر و اون تولد پسرمون بود که بشدت هم منتظرش بودیم بارداری عالی بود اما بعد از زایمان بشدت افسرده شدم چون کار و درس همسرم بقدری زیاد شده بود که اصلا فرصت کمک به من نداشت و خانواده ها هم که میتونم بگم دریغ از ذره ای کمک - من موندم و یک دنیا تنهایی بالاخره اون مدت هم کم کم سپری شد خیلی زجر کشیدم اما سپری شد و حدود 2 سالگی پسرم بازم همه چیز عالی بود اما الان نه چون دوباره توی رابطم با پسرم مشکل دارم الان اون شده معضل من خیلی تحت فشارم احساس میکنم از هیچی راضی نیستم همه خوبن اما من توی رابطه با همه چیز مشکل دارم - همسرم بی نظیر است عاشقشم اما توی رابطم باهاش مشکل دارم دلم می خواد بیشتر بهم توجه کنه بیشتر برام وقت بزاره چیزی که اصلا نداره - پسرم هم خوبه اما من توی رابطه باهاش مشکل دارم انگار دارم میشم مثل مادرم سر مسائل مختلف عصبانی میشم و واگنشهای شدید هیجانی میدم گاهی پیش امده که زدمش و در کل احساس میکنم با وجود اینکه خیلی روی تربیتش به خودم فشار اوردم اما اون از من راضی نیست - در رابطه با خودم که اصلا راضی نیستم یادم میاد وقتی بچه تر بودم با اینکه اندام خوبی داشتم اما چون خواهر بزرگم از من لاغر تر بود همیشه بهم میگفتن تو چاقی اما حقیقت نداشت یا اینکه قدم از اون کوتاه تر بود و خلاصه همیشه بهم احساس نارضایتی از خودم رو داده بودند الان هم همینه از هیچیم لذت نمی برم ظاهر خوبی دارم اما متاسفانه از خودم بیزارم - توی رابطم با خدا هم مشکل دارم هر چی سعی میکنم برم به سمتش انگار بدتر میشه خلاصه بگم شرایط زندگیم عالیه اما من از خودم متنفرم و دیگه نمی دونم چی کار کنم لطفا راهنمایی کنید
احساس می کنم من خودم بزرگترین مشکل زندگیم هستم....
ریحانه آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 28-04-2011, 05:13 AM   #2
Sasha
(کاربر فعال)
 
Sasha آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 67
Sasha به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زندگی

باید بهتون تبریک بگم. با وجود زندگی سختی که داشتید اما تونیستید به خوبی پیش برید و با مشکلات زیادی مقابله کنید. اجازه ندید گذشته روی زندگی آینده شما تاثیر بزاره، این مشکلیه که خیلی ها با اون روبرو هستند و اگه با اون مبارزه نکنید میتونه باعث نابودیه خیلی چیزها در زندگیتون بشه.
در حال حاضر بیشتر از همه و مهتر از همه چیز اینه که خودتون رو دوست داشته باشید. من شخصاً معتقدم اگه کسی به خدا اعتقاد داره مهمترین دعا و تشکری که میتونه از خدا کنه اینه که خودشو دوست داشته باشه. وجودی که توسط خدا آفرید شده رو دوست داشته باشه، بهش اهمیت بده و برای بهتر شدن اون تلاش کنه.
مهم نیست که چه مشکلاتی داشتید، این مشکلات توی زندگی همه ما وجود داره، مهم اینه که سعی کنید با اونها کنار بیاید، اونها رو درک کنید، بدونید که داشتن مشکل بخشی از زندگیه و حل کردن این مشکلات بخش دیگه ای از زندگی . کسی که در حل نمودن مشکلات موفق باشه در زندگی هم موفقه.
Sasha آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 01-05-2011, 09:48 PM   #3
soshan
(کاربر معمولی)
 
soshan آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 27
soshan به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ریحانه جان سلام
قبول دارم که ما آدم ها از خیلی جهات به والدینمون شباهت داریم اما دلیل نمی شه که حتی توی کارهایی که اشتباه بودنش رو باور داریم هم مثل اونها رفتار کنیم شما توی چند سال اول زندگی تون اینو ثابت کردید که مادرتون نیستید پس از چی می ترسید اگر فرزندی تنبیه می شه قطعا تنها دلیلش عصبی بودن مادرش نیست بلکه گاهی اقتضای تربیته اما فکر می کنم جیزی که شما رو اذیت می کنه اینه که می دونی راه بهتری هم برای تربیت فرزندت هست : برای ارتباط با همسرت ، با اطرافیانت و مهمتر از هر چیز درک و ارتباط بهتر با خودته
سعی کن در روز ساعاتی رو برای خودت اختصاص بدی مخصوصا اگر شرایطش رو داری یک رشته یا یک فن خاص رو دنبال کنی تا هم بتونی از تک بعدی بودن که به نطر من توی یک دوره خاص خانم ها رو خیلی اذیت می کنه دوری کنی هم اعتماد بنفس تو تقویت کنی .
کوچک ماندن خیلی ار ما ها رو آزار می ده
soshan آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 03-05-2011, 11:51 AM   #4
ریحانه
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
نوشته ها: 3
پیش فرض تشکر

سلام از دوستان بزرگواری که جواب بنده رو با الطافشون دادند خیلی تشکر می کنم.
گاهی ما ادمها احتیاج داریم حرفها رو از زبان دیگران بشنویم
دوستان و اشنایان من بقدری به من لطف دارند که اغلب برای حل مشکلات زندگیشون به من مراجعه میکنند ولی برخی اوقات از حل کوچکترین مسائل خودم در مونده میشم
فکر میکنم که گاهی انقدر ادم به جزئیات نگاه میکنه که نمیتونه مسائل را از بیرون و کلی ببینه برای همین هم دنبال راه حلهای جزئی میگرده که مسائل کلی را حل نمیکنه
اگر یک نفر که داره از بیرون به مسائل نگاه میکنه یک راهنمایی بکنه قطعا موثر است
وضعیت من هم همینه بقدری با خودم درگیر شدم که نمی تونستم روی مشکل تمرکز کنم اما احساس میکنم از روزی که این پست رو ارسال کردم کمی شرایطم بهتر شده خدارا شکر فعلا دارم در درجه اول مشکلات ارتباطم با پسرم رو کم میکنم دارم سعی میکنم بی خود ایراد نگیرم و هی براش محدودیت تولید نکنم و با ارامش باهاش رفتار کنم روز اول خیلی سخت بود چند بار برای اینکه خودم رو کنترل کنم و بهش پرخاش نکنم و ایراد نگیرم گریه ام در اومد همسرم خیلی تعجب کرده بود می گفت چی شده انقدر تو خودتی ولی الان خیلی ارامشم بیشتر شده انگار پسرم هم این رو فهمیده زیاد لجبازی نمیکنه هرچند اقتضای سنشه ( 3سال)
ولی هنوزم توی ارتباطم با همسرم مشکل دارم گاهی احساس میکنم باید خیلی از خودم بگذرم تا درست بشه ولی از خود گذشتن هم صبر زیادی می خواد هم یک منبع انرژی درونی که این خلا رو پر کنه من اون رو ندارم
کسی می دونه من باید چطوری خودم را سرشار کنم تا کمتر به محبت همسرم محتاج بشم؟
شاید بخاطر کم لطفی های خانوادم بوده که من رو به همسرم وابسته کرده والان وقتی اون بنده خدا سرش خیلی شلوغ میشه و بهم بی توجه میشه من خیلی افسرده و بی تاب میشم
لطفا اگر راهی دارین بفرمایید؟
در ضمن من دانشجو هم هستم و سرم هم نسبتا شلوغه و توی دوستام هم خیلیها برای مسائلشون میان پیش من یک جورایی حامی اونها هستم اما انگار خودم از همه محتاج ترم.
لفا بازم من رو راهنمایی کنید
ریحانه آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 03-05-2011, 06:30 PM   #5
shakira
(کاربر باتجربه)
 
shakira آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 111
Inlove2 احساس آرامش



سلام ریحانه خانم.این خیلی خوبه که شما به نتایج مثبت رسیدید.در واقع عالیه
اما اینکه گفتید می خواید به همسرتون زیاد وابسته نباشید،اصلا به نظر من اصلشم همینه که ما بدون احساس وابستگی همدیگرو دوست داشته باشیم و طعم خوشبختی رو بچشیم.اولش سخته ولی می تونید.اولش نیاز به یه دل گنده داریم.(فقط امیدوارم از اونایی نباشید که شک و تردید های بی مورد سرک می کشه تو زندگیشون)
حالا سعی کنید یه کمی از گذشته فاصله بگیرید.و بهتره مثبت اندیشم باشیم.
فرض کنید شبه،پسر کوچولوتون خوابیده،و دارید تلویزیون تماشا می کنید.دوست دارید با همسرتون یه چای بخورید.بعد از اینکه چایی رو آوردید شما دوست دارید همسرتون یک عکس العملی از خودشون نشون بدن،ولی نمیدن.شما عصبی می شید.حالا باید چیکار کنیم،میایم با خودمون اون چیزی رو تصور می کنیم که ما دوست داشتیم اتفاق بیفته.بعدش دیگه اون گر خشم و غضب فرو می شینه.
این یه مثال ساده بود.ما می تونیم این کارو تو هر بخشی بکار ببریم.
من پیشنهاد می کنم بهتون که کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی(جان گری)رو حتما بخونید.این چیزا رو کامل توضیح دادن.حتما نمیخواد همه بخشای این کتابو عمل بکنید.اون چیزایی که خودتون فکر میکنید به دردتون می خوره،اونا رو اجرا کنید.متقابلا همسرتونم می تونن این کتابو مطالعه کنن.این جوری بهتره.
در ضمن بخش روانشناسی کودک و روانشناسی ازدواج همین سایت هم خیلی جالبن.می تونید از مطالبشون استفاده کنید.

shakira آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 05-05-2011, 12:34 PM   #6
ریحانه
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
نوشته ها: 3
پیش فرض سرچشمه محبت...

سلام دوست عزیز شکیرا
از پاسختون ممنونم. خداراشکر من خیلی به مباحث روانشناسی و روانشناسی دینی علاقه دارم و اینها رو مطالعه میکنم کتابی که فرمودید همون اوایل زندگی راهگشای من بود و واقعا به خیلی ها هم توصیه کردم بخونن
مساله اینه که یک مادر و همسر حقیقی کسیه که یک منبع عاطفه و عشق و محبت باشه سرشار و لبریز از محبت باشه، اما من که خودم اوج خلا محبت هستم محبتی که وقتی بچه بودم باید از پدر و مادر دریافت میکردم ولی ...
با این وصف من چطور میتونم محبت رو به خانوادم تزریق کنم وقتی خودم این همه خلا دارم چطور میتونم منبع محبت باشم؟ این محبت بزرگترین کمبود وجود من است اگر بخوام اون را لحظه لحظه تقدیم اطرافیانم کنم از کدام منبع اون رو تامین کنم؟
اگر کسی میتونه به من بگه ادمی که بسن جوانی رسیده و همیشه کمبود محبت داشته -و خب با ازدواجش کمی از این مشکلش حل شده- حالا در مقام مادر و همسر بجایی رسیده که باید یک خانواده رو از سرچشمه محبتش سیراب کنه ولی از کجا؟ خودش اون رو از کجا بیاره؟
ممنون میشم دوستانی که در این زمینه تجربه ای دارن در اختیار من قرار بدن.
راستی حالا که شما یک کتاب خوب معرفی کردید من یک کتاب بی نظیر بهتون معرفی میکنم کتاب معجره گفتگو انتشارات بسیار عالیه "صابرین" این کتاب واقعا بهترین کتاب روانشناسی بوده که من تا حالا خوندم.
از لطفتون پیشاپیش تشکر میکنم
ریحانه آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 08-05-2011, 08:48 AM   #7
shakira
(کاربر باتجربه)
 
shakira آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 111
57 خانم مهربون



سلام
ریحانه خانم عزیز که مهربونی هم دارید،شما می گید کسی نبوده بهتون محبت کنه که حالا شما بخواید از اون منبع بهره ببرید و برا اطرافیانتون استفاده کنید؟خب پس مادر بزرگ من باید چی بگه اون تو یه خونواده ای بزرگ شده که پدر و مادر بودن اما انگار نبودن!!سطح بابای ایشون یه خان بودن و 4-5 تا هم همسر داشتن.حالا نمی خوام اینا رو بگم اما اینو بگم که مادر بزرگم با محبت ترین زنی که میشناسم.پس اون چیکار کرده؟خب اون رو پا خودش وایستاده،اون منبع محبت نداشته اما سختیای زندگی محبت کردنو بهش آموخته.اون از گذشته در اومده،به خودش گفته من اگه به بچه هام و همسرم محبت کنم متقابلا اونا هم به من محبت می کنن.. خیلی چیزای دیگه...
راستی بابت معرفی کتابتونم خیلی ممنونم
شما کتاب هیلگاردو (روانشناسی عمومی)خوندید؟منم نخوندمش،فکر می کنم کتاب جالبی باشه.حتما باید تهیش کنم و بخ.نمش تا اطلاعات روانشناسیمو تقویت کنم.

shakira آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 18-11-2012, 11:05 PM   #8
louisa
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Nov 2012
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 1
پیش فرض

ریحانه جون هر وقت از همه چی ناراضی میشی یه لحظه فکر کن اگه هر چی داشتی رو ازت میگرفتن اون موقع چی میشد؟؟؟؟خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد /بگذر ز عهدهای سست و سخنهای سخت خویش
louisa آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است