14-02-2011, 08:37 AM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 111
|
هرمن لودويگ فرديناندفن هلمهولتز
هرمن لودويگ فرديناندفن هلمهولتزHerman Ludwig Ferdinand Von ۱۸۹۴-۱۸۲۱ استنباط ناخودآگاه نظريه استنباط ناخودآگاه (Unconscious Inference) از لحاظ تاريخى يکى از مهمترين قسمتهاى نظريه هلمهولتز درباره ادراک و در نهايت در مورد سيستم روانشناسى او است. اين ديدگاه در واقع بخشى از موضع عينىگرائى او است. روانشناسان آن را در ارتباط با تئورى تضاد (Color Contrast) رنگ هلمهولتز مىشناسند. رنگ قرمز و زنگارى مکمل يکديگر هستند، زيرا متضاد هستند. رنگ خاکسترى بر زمينه قرمز برجسته مىشود، زيرا با هم در تضاد هستند، و با ”استنباط ناخودآگاه“ آنها را متضاد مىبينيم و به چشم ما رنگ سبز مىآيد. يک فرد معمولى بدون داشتن استريوسکوپ (Sterescope) قادر است عمق اشياء را به کمک ”استنباط ناخودآگاه“ محاسبه نمايد. هلمهولتز در وهله اول معتقد بود که ادراک ممکن است دادههاى بسيار تجربى داشته باشد، که در محرک آن ادراک بلافاصله مشاهده نمىشود. اين ديدگاهى است که هر روانشناسى که راجع به خطاى ادراک (Illusion) تحقيق نموده است، از آن حمايت مىکند. در وهله دوم او اعتقاد داشت که اين جنبههاى ادراک که خود را فوراً در محرک نمايان نمىسازند در معني، اضافاتيب هستند که از تجارب گذشته ما نشأت مىگيرند. او تصميم گرفت که اين پديدههائى که ناخودآگاه آنها را تعيين نمود ”استنباطات“ (Inference) بنامد، تا بتواند ماهيت آنها را با يک لغت نشان دهد. هلمهولتز اين نظريه را که بخشى اساسى از موضع عينىگرائى او است در کتاب Optik چنين تشريح مىکند: ”فعاليتهاى روانى که براساس آنها به اين قضاوت مىرسيم که بعضى اشياء با برخى ويژگىها که در برابر ما موجود هستند، معمولاً هوشيارانه نبوده بلکه ناخودآگاه هستند. نتيجهاى که ما از آنها مىگيريم نوعى ”استنباط“ است، زيرا که ما از طريق اين استنباط است که تأثير يا وجود يک ”علت“ (Cause) که ”معلول“ (Effect) آن را بر حواس خود مشاهده مىنمائيم. ايده اين ”علت و معلول“ و خود علت را که فقط يک تحريک عصبى است هيچگاه مستقيم نمىتوانيم مشاهده کنيم، تنها معلول قابل مشاهده مستقيم است. معهذا بهنظر مىرسد که علت و معلول را توسط ”استنباط“ مىتوانيم از يکديگر تميز دهيم. در اصطلاح متداول ”استنباط“ نوعى عمل ”تفکر هوشيارانه“ (conscious Thinking) است. براى مثال: يک ستارهشناس به استنباط آگاهانه از اين نوع متوسل مىشود، هنگامى که وضع ستارگان در فضا، فواصل آنها از زمين و غيره را براساس منظرگاه تصويرى (Perspective Images) در زمانهاى متفاوت و از محورهاى مختلف کسب نموده است. ستارهشناس نتايج بهدست آمده خود را براساس آگاهى از قوانين بينائى ارائه مىدهد. در عمل معمولى ديدن، چنين دانش علمى از قوانين بينائى وجود ندارد؛ ليکن مجاز هستيم که اعمال روانى معمولى را که منجر به ادراک مىشود ”استنباطات ناخودآگاه“ بناميم، زيرا که اين نام آنها را از استنباطات معمولى و آگاهانه جدا مىسازد. در حالىکه شباهت اين دو فعاليت روانى مورد ترديد بوده و احتمالاً هميشه خواهد بود، معهذا هيچ شکى درباره شباهت نتايج چنين استنباطات ناخودآگاه و استنباطات هوشيارانه وجود ندارد. هلمهولتز سه مطلب مهم و مثبت درباره استنباط ناخودآگاه بيان نمود: ۱. استنباطات ناخودآگاه معمولاً مقابلهناپذير هستند. البته هلمهولتز استثناءهاى بسيارى نيز به اين قاعده کلى ذکر مىکند. آنچه که بيشتر او از اين بيانيه منظور داشت مواردى بود مانند تجربههائى که ما درباره تضاد رنگ، وحدت ديدن با دو چشم که در شرايط معلوم به شکل جهان شمول قادر به تغيير آنها (حداقل بهطور معمول و به فوريت) با استفاده از قدرت تفکر نيستيم. آنها غيرقابل مقابله (Irresistible) بدين معنى هستند که شما آنها را با استدلال هوشيارانه تغيير نمىتوانيد بدهيد. مقدار دقيق غيرقابل مقابله بودن در نکته دوم روشنتر مىشود. ۲. استنباطات ناخودآگاه بهوسيله تجربه شکل مىگيرد. از اين رو نظريه استنباطات ناخودآگاه ابزارى در دست عينىگرايان مىشود. استنباطات بهنظر هلمهولتز، ابتداءً در هوشيارى قرار دارند (مگر غرايز را استثناء بدانيم)، و بعد بهوسيله ”ارتباط“ و ”تکرار“ بهصورت استنباطات ناخودآگاه در مىآيند. در اينجا است که هلمهولتز مستقيماً در توافق با ارتباطيون انگليسى قرار مىگيرد، زيرا وى نيز ”ارتباط“ را تنها خدمتگزار عينىگرائى مىدانست. پذيرش اين نظريه نبايد براى روانشناسى امروزى اشکالى ايجاد کند، زيرا مدتها است ”روانشناسى دروننگري“ (Introspective Psychology) اين موضوع را نشان داد که يک حالت هوشيارى را مىتوان بر اثر تکرار و تحت قوانين عادت، آنقدر کوچک کرد تا آن فرآيند خاص به اندازه زياد و حتى کاملاً ناخودآگاه گردد. ديدگاه هلمهولتز در واقع اصل از ياد رفتن توسط عادت را نشان مىدهد. هلمهولتز توجه خاصى به خطاهاى باصره (چشمي) جهت حمايت از موضع عينىگرائى نمود: بسيارى خطاهاى بينائى اجبارى هستند. از سوى ديگر، همانطور که اکنون قاطعتر از هلمهولتز مىدانيم، بسيارى از آنها را بهوسيله ”نگرش تحليلي“ (Analytic Attitude) مىتوان تقليل داد و يا حتى از بين برد. هلمهولتز گفت که ما قادر هستيم آنها را تصحيح نمائيم، و بر اين اساس او يک اصل کلى را ارائه نمود که در آن احساس را مقدم بر استنباط ناخودآگاه دانست و آن را از ادراک که وجود آن به استنباط ناخودآگاه بستگى دارد، تميز داد. آنچه که در تجربه قابل تغيير است، از طريق تجربه ايجاد مىشود. پس در واقع فقط احساس است که ”غيرقابل مقابله“ است. آزمون واقعى که آيا پديدهاى ادراکى است و نه احساس، اين است که ”قابل مقابله“ (Resistible) بهوسيله روشهاى غيرمستقيم باشد. ۳. نتايج استنباطات ناخودآگاه، همانند استنباطات هوشيارانه با قياس (Analogy) بهدست مىآيد و لذا استقرائى (Inductive) است. اين قسمت، کم اهميتترين و قابل ايرادترين بخش از نظريات هلمهولتز است. اين بحث چنين آغاز مىشود. تمام انسانها فانى هستند؛ کايوس (Caius) انسان است، پس کايوس فانى است. مشکل در اينجا اين است که ما بايد قبلاً اطلاعاتى راجع به کايوس داشته باشيم اگر قبلاً آنها را راجع به تمام انسانها داشتهايم، زيرا کايوس انسان است. استقراء قياسى بدين ترتيب استدلال مىکند که: چون تمام انسانها در تجربه من فانى بودهاند، و از آنجائى که کايوس که تجربه جديدى است، انسان است، من مىتوانم استنباط کنم که او فانى است. اين از آن نوع تعميم است که مغز سريع و خودبهخود در ادراک مىسازد، بنابراين هلمهولتز به آن نام ”استنباط ناخودآگاه“ داد. او مىدانست که با اين کار به تضادگوئى (Paradoxical) مىپردازد، زيرا مىدانيم که استنباط امرى هوشيارانه است. ادراک نظريه ادراک هلمهولتز بسيار ساده است. الگوى احساسى را که مستقيماً بستگى به ”شيء محرک“ (Stimulus - Object) دارد، او ادراک ناميد. يک ادراک خالص بسيار نادر است؛ ادراک معمولى ناخالص است و مجموعهاى از ”احساس“ و ”تصويرهاى ذهني“ و محرک خارجى و استنباط ناخودآگاه است. ديدگاه او در مسئله ادراک حلقهاى تاريخى است که بين تبيين اين موضوع از نظرگاه ارتباطيون و ديدگاه سنتى آلمان اتصالى ايجاد مىکند. هلمهولتز همانند ميل و تمام کسانى که بعد از لاک آمدند، راجع به موضوع ”شيء“ سخن گفته است. مسئله اساسى اين است که چگونه تجربه ما در اشياء اطراف ما افتراق پيدا مىکند. بهنظر هلمهولتز، شيء، چيزى بيش از ”تجمع احساسات“ (Aggregate of Sensations) نيست، تجمعى که توسط تجربه ايجاد شده زيرا که احساسات به شکل عادت با يکديگر رخ مىدهند و به عناصر احساسى تجزيه نمىگردند مگر با توجه خاص به آن چنين مىشود. اين ديدگاه عينىگرايان نسبت به ”شيء“ است که قبلاً با آن آشنا شدهايم. ولى هلمهولتز قدمى از اين فراتر نهاد و گفت که مفهوم شيء در تجربه انسان براساس نوعى ”آزمايش رواني“ (Mental Experimentation) شکل مىگيرد؛ ما به وسيله روش ”آزمايش و خطا“ (Trial And Error) کشف مىکنيم که چه احساساتى را بهوسيله اراده مىتوان تغيير داد و کداميک داراى صفاتى هستند که نمىتوان چنين عملى را در مورد آنها انجام داد. بنابراين ”متعلقات اشياء“ (Properties of Objects) صرفاً عبارت از تأثير آنها بر حواس ما؛ يعنى رابطه اشياء دستگاههاى حسى ما است. از نظر هلمهولتز ”دوام اشياء“ (Permanence of Objects) محصول ”آزمايش رواني“ است. اشياء را نمىتوانيم تغيير دهيم مگر اينکه آنها را ناپديد نمائيم. هنگامى که آنها ناپديد گردند، قادر هستيم باز گردانيم، بدين ترتيب که آنها را با دستگاه حسى مربوط کنيم. سر خود را برمىگردانيم و شيء ناپديد مىگردد؛ سر خود را به جاى اول باز مىگردانيم و شيء باز مىگردد. هلمهولتز در تمام اين مسائل تحت تأثير جان استوارت ميل قرار داشت، و بهنظر مىرسد که نظريه ”دوام اشياء“ او بحث کامل نشدهاى است از ديدگاه ميل مبنى بر اينکه ”عينيت“ (Objectivity) بستگى به مفهوم احتمالات دائمى بودن احساس دارد. مشاهده علمى (Scientific Observation) توجه به قوانين ادراک، هلمهولتز را به بحثى جالب در باب طبيعت و محدوديتهاى علمى مشاهده سوق داد، بحثى که به تمام انواع مشاهدات مربوط است، بهخصوص به مشاهده دروننگرى (Introspective) و مشاهدات پايدارى (Phenomenological) سالهاى (۱۹۱۰-۱۹۴۰). او متذکر شد در مشاهدات علمي، ادراک آن قدر اهميت ندارد که تجربه مشاهدهگر، استنباطات ناخودآگاه او و تغييرات حاصل در احساسهاى اصلى دارد. بدين دليل دو مشاهده مختلف از يک محرک ممکن است هر دو ”صحيح“ (Correct) باشد به شرطى که هر دو گزارش دقيقى از تجربه مشاهدهگر باشد. در هر مشاهده ممکن است يک ”معادله شخصي“ وجود داشته باشد، و هلمهولتز تا آنجا فرا رفت که بگويد که اکثر مشاهدات خود او در کتاب Physiologisch Optik ممکن است تحت تأثير خطاهاى ادراکى و فردى او قرار گرفته باشد. نتيجهاى که از اين بحث هلمهولتز مىتوان گرفت اين است که مشاهدهگر مىتواند تحت تأثير ”جو آزمايشگاه“ (Laboratory Atmosphere) آنچه را که وجود او ديکته مىکند و يا آموزش خاصى که بهعنوان مشاهدهگر دريافت داشته، قرار گيرد. معکوس اين قضيه نيز اين است که مشاهدهگران خوب بايد آموزش ببينند. حال چگونه بايد مشاهدهگر خوب را تربيت نمود؟ او معتقد بود که به عوض معطوف نمودن توجه به اشياء که در آن زمان متداول بود، بايد احساسات را آموزش داد. هلمهولتز اعتقاد داشت که بعضى از مشاهدەگران مانند پرکينى (Purkine) استعداد فوقالعادهاى در مشاهده احساسات و جداکردن آنها از تصورات اضافى (Imaginal Suplements) که استنباطات ناخودآگاه به آن مىافزايد، دارند. ولى اغلب توجه را معطوف به پديده کرد، پيش از آنکه آن را مورد مشاهده قرار دهد. جهت توجه ممکن است به شکل تصادفى حادث گردد؛ ممکن است شرايط خاصى را لازم داشته باشد. هلمهولتز موارد مختلفى را مثال زد. اين مسئله آموزش مشاهدهگران خوب آزمايشگاهي، سبب بروز يکى از بحثها و جدلهاى شديد علمى در سالهاى ۱۸۹۰ گرديد. کنشگرايان (Functionalists) آمريکائى مىگفتند که پيروان وونت افراد را به شکلى آموزش مىدادند که آنچه را که آنها مطابق ديدگاه و نظريه مکتب لايپزيگ بود، مشاهده کنند. در جناح مخالف، پيروان وونت ادعا مىکردند که آنها افراد را بدون تعصب خاصى آموزش داده، و اينکه تئورى آنها براساس اين کشف استوار است که مشاهدهگران آموزش ديده هميشه نتايج مشخصى را ارائه مىدهند. بههر تقدير، ماحصل کلام اينکه هلمهولتز، فيزيولوژيستى که فيزيکدان شده بود، عقايد بسيار مهمى در مورد روانشناسى علمى بيان داشت. |
14-02-2011, 08:49 AM | #2 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 111
|
هرمن لودويگ فرديناندفن هلمهولتز
هرمن لودويگ فرديناندفن هلمهولتز (Herman Ludwig Ferdinand Von Helmboltz) هلمهولتز، يکى از بزرگترينهاى قرن نوزدهم بود. براساس علاقه و خلق و خو، او يک فيزيکدان بود، گرچه شرايط وى را به پژوهشهاى فيزيولوژيک کشانيد. اگر لازم باشد او را طبق طبقهبندى رسمى علم در بخشهاى خاصى قرار دهيم، مىتوانيم بگوئيم که روانشناسى در درجه سوم کارهاى علمى او قرار مىگيرد. معهذا هلمهولتز همراه با فخنر و وونت، در تأسيس روانشناسى علمى در درجه اول اهميت قرار دارد و در جوار اين دو دانشمند بهعنوان مؤسس علم روانشناسى شناخته شده است. اين درست است که شرايط زمانى مسائل روانشناسى را مطرح و توجه هلمهولتز را به خود جلب نمود، ولى اين نبوغ هلمهولتز بود که مسائل را درک کرده و به ارائه راهحل آنها پرداخت. هلمهولتز سرعت تکانه عصبى را تعيين نمود، پس از آنکه ميولر انجام چنين امرى را غيرممکن دانست. ما درباره نظريات او راجع به انرژىهاى اختصاصى اعصاب صحبت کرديم. ما تصويرى از دانش روانشناسى فيزيولوژيک احساس در نيمه قرن نوزدهم بهدست داديم، تا زمانىکه تحقيقات هلمهولتز دانش بسيار گستردهاى در مورد بينائى و شنوائى به آن افزود. بحثى که در اينجا مطرح خواهيم کرد، تأثير شخصيت علمى او است که نشاندهنده کيفيت و ابعاد نفوذ او در کمک به روانشناسى است. هلمهولتز در پوتسدام (Potsdam)، که نزديک شهر برلين است در سال ۱۸۲۱ بهدنيا آمد. پدر او معلم فلسفه بود. او کودکى ضعيف با پيشرفتى متوسط در تحصيلات دوران مدرسه بود. البته اين وضع بهعلت فقدان استعداد نبود بلکه نشانهاى از استقلال فکر و علاقهمندى او به مسائل رياضى و فيزيک بسيار پيشرفته از آنچه مدرسه يا دبيرستان مىتوانست ارائه کند، بود. او در منزل، تعدادى مکعبهاى چوبى داشت که بهوسيله آنها بسيارى از اصول هندسى را آموخت؛ پيش از آنکه مدرسه آنها را به او بىآموزد. بحثهائى که بين پدر و دوستان او درباره فلسفه و بهخصوص کانت درمىگرفت ممکن است اساس گرايش او به عينىگرائى علمى (Scientific Empiricism) و دور شدن آن از نظريه فطرتگرائى کانت باشد. در حالىکه او علاقه شديدى به فيزيک داشت ولى به علل مادى مجبور شد به انستيتوى جراحى برود و جراح شود. در سال ۱۸۴۷ هنگامى که هلمهولتز هنوز در ارتش آلمان جراح بود، در سن بيست و شش سالگى (نيوتن در سن بيست و چهار ساگى سه نظريه علمى خود را بيان کرده بود) مقاله معروف خود را در مورد صرفهجوئى انرژى انتشار داد. البته نمىتوان گفت که شخص بهخصوصى در تاريخ علم، قانون صرفهجوئى انرژى (Law of the conservation of energy) را کشف کرد. فکر آن از زمان نيوتن ايجاد شده و بهتدريج در حال تکامل بود. هلمهولتز غالب اطلاعات و دادههاى قبلى در اين مورد را جمعآورى نمود و براى اين تئورى معادله رياضى ساخت. او در اين مرحله هنوز فيزيکدانى بود که در رشته فيزيولوژى فعاليت مىکرد، زيرا يکى از انگيزههاى او اين بود که نشان دهد اين اصل در ماشين بدن نيز صادق بوده و قوانين فيزيک در مورد موجودات زنده استثنائى قائل نمىشود. هلمهولتز در سال ۱۸۴۹ به سمت استادى فيزيولوژى در دانشگاه کنيگزبرگ در آمد، و در آنجا بود که علاقهمندى او به مسئله ”احساس“ آغاز شد. در اين زمان او به مطالعه و تحقيق در فيزيولوژى چشم پرداخت. ولى افتالموسکوپ (Ophtalmoscope) و افتالمومتر (Ophtalmometere) را اختراع کرد، و بهوسيله اين دستگاه اخير قادر بود که به داخل ”ماشين بدن“ راه يافته و مشاهده مستقيم بهعمل آورد. در اين زمان بود که او به نظريه توماس يانگ درباره بينائى رنگ توجه نمود. حاصل تمام اين پژوهشها جلد اول Handbuch Der Physiologischen Optik بود که بيشتر به فيزيولوژى حواس اختصاص دارد. تئورى او درباره ادراک در مجلدات بعدى منتشر شد. هلمهولتز در سال ۱۸۵۶ به سمت استاد فيزيولوژى در دانشگاه بن (Bonn)، منصوب شد، و پس از دو سال تا سال ۱۸۷۱ به سمت پروفسور فيزيولوژى در دانشگاه هايدلبرگ (Heidelberg)، و در سال ۱۸۷۱ به دانشگاه برلين براى احراز سمت استادى کرسى فيزيک دعوت شد و تا آخر عمر يعنى هفتاد و سه سالگى در آنجا زندگى کرد. حال بپردازيم به فعاليت روانشناختى اين فيزيکدان، که يکى از پيشگامان بزرگ استقرار روانشناسى (علمي) آزمايشگاهى جديد محسوب مىشود. فيزيولوژى حواس مهمترين سهم هلمهولتز در استقرار روانشناسى آزمايشگاهى (علمي) انتشار سه جلد ... Optik بود. در اينجا امکان ندارد بتوانيم مطالب بسيار گستردهاى را که در اين مجموعه آورده شده مطرح کنيم. فقط مىتوان گفت که اين سه جلد به سه قسمت: فيزيکال (Physical)، فيزيولوژيکال (Physiological) و روانشناسى (Psychological) بينائى تقسيم شده است، ولى روانشناسان موضوعات مربوط به خود را در اين مجموعه به مطالب فيزيولوژيک، حسى و ادراکى با روشى فيزيکى طبقهبندى مىنمايند. امروزه دانشجوى مبتدى در روانشناسى او را بيشتر از طريق نظريه يانگ - هلمهولتز مىشناسد، ولى اين فقط يک بخش کوچکى از نيم ميليون لغتى است که او در Optik نوشت، بود. در مجلد نهائى اين کتاب روانشناسى بيشتر به چشم مىآيد و نظريه عينىگرائى و استنباط ناخودآگاه (Unconscious Inference) به تفصيل آورده شده است. بسط و تعميم نظريه انرژى اختصاصى هلمهولتز به کيفيتهاى مختلف در يک حس و نظريهٔ او درباره ”انرژىهاى اختصاصى هر رشته عصبي“، فوقالعاده در تأثيرگذارى بر تفکرات بعدى اهميت داشت. بهنظر مىرسد که او اين توسعه و گسترش و تعميم را ناخودآگاه انجام داده، و يا تصور مىکرد که توماس يانگ مبتکر آن بوده است. ولى در واقع اين نظريه ميولر بود که به تئورىهاى هلمهولتز در بينائى و شنوائى شکل اساسى آنها را بخشيد. در مورد هر دو اين نظريهها هميشه بحثهاى له و عليه بوده و هنوز هم وجود دارد. معهذا، اگر روزى هر دو اين تئورىها متروک گردد، باز هم بخش عمده از دانش ما راجع به بينائى و شنوائي، از تحقيقات هلمهولتز نشأت گرفته است. عينىگرائى هلمهولتز، روانشناسى سيستمدار نبود، ولى کار او در موضوع بينائى او را به مسئله ادراک بصرى هدايت کرد، که در نهايت به موضوع ادراک بهطور کلى پرداخت. از بسيارى جهات، ادراک مسئله اصلى روانشناسى سيستمى بوده، و از اين رو است که هلمهولتز جايگاه پراهميت را در تاريخ روانشناسى سيستمى (Systematic Psychology) بهخود اختصاص داده است. اين حقيقت که هلمهولتز اساساً يک آزمايشگر بود، نشاندهنده اين واقعيت است که سيستمدارى و آزمايشگرى را نمىتوان در تاريخ روانشناسى و نيز در تاريخ علم از يکديگر جدا ساخت. هلمهولتز نماينده روانشناسى عينىگرائى است. بنابراين او از نظر سيستم بيشتر به روند فکرى بريتانيا و نه آلمان متعلق است، بيشتر به سنت جان لاک، جان و جيمز ميل نزديکتر بود تا به لايپ نيتز، کانت و فيشت. روانشناسى فلسفى آلمان تأکيد زيادى بر فطرىگرائى داشت، يعنى نظريه فطرى بودن ايدهها را مطرح مىکرد. روانشناسى بريتانيا براساس عينىگرائى پايهگذار شده بود، نظريهاى که ايجاد ايدهها را براساس تجارب فردى مىداند. هلمهولتز اين ديدگاه را عليه ديدگاه فطرىگرايان آلمانى مانند کانت و فيشت انتخاب نمود. کانت نشان داده بود که قضاوت (Judgement) راجع به دنياى بيرون ممکن است فطرى و از پيش تعيين شده (A Priore) بوده و يا بستگى به تجربه (A Posteriori) داشته باشد. نمونههاى ارائه شده از قضاوت از پيش تعيين شده از سوى کانت، موضوعاتى مانند اصول يا محورهاى هندسي، اصول فيزيکى علت و معلول، تخريبناپذيرى ماده و ماهيت زمان و فضا، از جمله سهبعدى بودن فضا بود. فيشت نيز محور فلسفه خود را بر اين فرضيه استوار کرده بود که زمان و فضا برداشتهاى فطرى و از پيش تعيين شده هستند. هلمهولتز عليه اين نظريه قيام کرد. او ديدگاه عينىگرايانه خود را در سال ۱۸۵۵ و پس از آن به تفصيل تشريح نمود. ”نظريه عينىگرائى در پى اثبات اين قضيه است که هيچ نيروى ديگرى غير از قدرتهاى شناخته شده روان، لازم براى ايجاد ايدهها نيستند. چون قاعده کلى در بررسىهاى علمى بر اين است که اگر دادههاى معلوم جهت تبيين و تشريح مسئله کافى باشد، هيچ فرضيه جديدى را نبايد عنوان کرد. روى اين اصل است که من ديدگاه عينىگرائى را ترجيح مىدهم. نظريه فطرىگرائى (Nativistic Theory) توضيحى راجع به مبداء تصويرهاى ادراکى ما بهدست نمىدهد، زيرا که فقط بر اين اساس خود را وارد قضيه مىکند که تصور مىنمايد، بعضى تصويرهاى ادراکات فضائى توسط دستگاههاى فطرى درونى ايجاد مىگردند، بهشرط اينکه، برخى از رشتههاى عصبى تحريک گردند. براساس اين نظريه نوعى مشاهده فطرى و خودبهخودى در شبکيه چشم وجود دارد. اين ديدگاه را فرض بر اين است که ما دانشى درونى و فطرى از اين غشاء و پايانههاى جداگانه اعصاب آن داريم.“ هلمهولتز معتقد نبود که نظريه فطرىگرائى را مىتوان رد کرد. در عوض او اعتقاد داشت که اين ديدگاه را نمىتوان اصلاً نوعى نظريه دانست، زيرا که چيزى راجع به فضا نمىگويد غير از اينکه فضا از تجربه ايجاد نمىشود و بنابراين بايد الزاماً ”فطري“ باشد. بهطور کلى او عقيده داشت که طرح نظريه فطرىگرائى لزومى ندارد، زيرا تکامل ادراک براساس تجربه تا اندازهاى قابل آزمايش است، و هيچ نيازى به فرضيهسازهاى ديگرى که تجربه را در نظر نگيرد وجود ندارد. از آنجائى که کانت و فيشت از محورها و اصول هندسى (Geometrical Axiams) بهعنوان بينشهاى فطرى از پيش تعيين شده براى اثبات نظريه فطرتگرائى استفاده نموده بودند، هلمهولتز همت گماشت تا نشان دهد که آنها نيز محصول تجربه هستند. او چنين استدلال کرد که زمينه و اساس اثبات اصول هندسى در نشان دادن تطابق (Congruence) اشکال با يکديگر است، و اين تطابق تنها از طريق سوار شدن يک شکل به شکل ديگر امکانپذير است، که خود آن نيز مبتنى بر حرکت (و بر اين فرضيه که اشياء در اندازه و شکل تغيير نمىکنند، هنگامى که جابهجا گردند) است، و بالاخره، اين اطلاعات و دادهها درباره حرکت را فقط از طريق تجربه مىتوان دريافت. ولى بحث اساسى هلمهولتز براساس تصويرى است که او درباره فضاى غير ارشميدسى ترسيم مىکند. او اين سؤال را مطرح کرد که چه نوع هندسهاى پيدا مىشد اگر عدهاى در فضاى ديگرى غير از فضاى ما زندگى مىکردند؟ مثلاً ممکن است مردمى باشند که فقط در سطح کرات زندگى مىکنند، براى آنها اصول و محور هندسى همانند آنچه ما مشاهده مىکنيم وجود نخواهد داشت، زيرا اگر دو خط مستقيم را به اندازه کافى ادامه دهيم در دو نقطه تلاقى مىکنند. موجوداتى که در سطح کره تخممرغ شکلى زندگى مىکنند، درمىيابند که دايرههائى با شعاعهاى مساوى در مکانهاى مختلف داراى محيطهاى متفاوت هستند، و لذا براى برداشت هندسى متفاوت از ما خواهند بود. همچنين براى مثال مىتوانيم تصور کنيم که خارج از حيطه ادراک ما فضاهائى ساخته شده از چهار بعد يا بيشتر وجود دارد که در آنجا اشکالى ناشناخته براى ما موجود هستند. فىالمثل، در فضاى چهاربعدى اشياء را به همان آسانى مىتوان از درون يک جعبه بسته بيرون آورد که در فضاى سهبعدى مىتوان از درون يک جعبه مکعب سرباز خارج کرد. همانطور که انتظار مىرفت چون اين بحث به مرز مسائل مربوط به حس ششم مربوط مىشد، بحث و جدل و مشاجرهاى هيجانى را بهدنبال داشت و هلمهولتز متهم به ورود به قلمرو مسائل ماوراءالطبيعه شد. هلمهولتز وظيفه و رسالت خود را به قدرى با مهارت و تبحر انجام داده بود که بحث برله عينىگرائى را به شکلى بهکار مىبردند که گوئى قادر است وجود واقعيت فضاى ديگرى که هيچگاه تجربه نشده است را ثابت کند. در آخر بايد متذکر شد که هلمهولتز وجود غرايز را انکار نکرد ولى آن را رازى مىدانست که هنوز کسى آماده کشف آن نبود. او مجبور بود قبول کند که بعضى از حيوانات به شکل مادرزادى مقدار زيادى دانش اختصاصى درباره مسائل مختلف دارند که آموختن آنها از طريق تجربه فردى امکانپذير نيست. اين نوع امتياز بود که او به جناح مخالف خود مىداد، و در اين مورد به اين نکته بسنده کرده و به شرح و تفصيل اين قضيه نپرداخت. |
برچسب ها |
هرمن لودویگ, تاریخچه روانشناسی, روان شناسی, روانشناسی |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly