روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها  
بازگشت   روانشناسی، روانکاوی، روانسنجی، روانپزشکی، مشاوره، مقالات و تست ها > طرح مشکلات، مشاوره و سوالات بینندگان > طرح مشکلات زندگی

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
قدیمی 03-06-2012, 11:56 PM   #1
20feb
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: esf
نوشته ها: 1
پیش فرض زندگی من ، مشکلات من

سلام

اسمم میثمه و حدودا 28 سالمه از اصفهان ولی اصلا لهجه ندارم ، فکر کنم بهتر باشه برای اینکه بتونم مشکلاتم رو بگم به گذشته برگردم دورانی که باید بهترین دوران زندگیم میشد ولی تبدیل شد به یه رمان ...

وقتی 20 سالم بود یه زندگی خوب و شادی داشتم قرار بود کم کم خواستگاری دختری برم که همبازی دوران بچگی همدیگه بودیم و وقتی بزرگ شدیم عاشق هم بودیم ، اون موقع دانشگاه یزد میرفتم اما یه شب همه چیز زندگیم رو با شنیدن خبر تصادف الیناز و ... باختم من خیلی احساساتی بودم و زندگیم رو باختم دانشگاه، زندگی، ورزش و خیلی چیزای دیگه رو رها کردم 4-5 سال به افسردگی شدید مبتلا شدم دیگه جوری شده بودم که صبح ها وقتی میدیم هنوز زندم حالت تهوع پیدا میکردم یه شب وقتی خونوادم مسافرت بودن با داروهایی که روانپزشکم داده بود خودکشی کردم ولی همون شب با برگشت غیر منتظره خونوادم شانس زنده موندن رو پیدا کردم ولی اون موقع این شانس رو درک نکردم و روانپزشکم برای ادامه مداوا من رو به بیمارستان روانی فرستاد یه مدت اونجا بودم هر روز خاطرات دوران الیناز مثل خوره وجودم رو میخورد صبح ها منو ناشتا از خواب بیدار میکردن و به یه جای دیگه که مثل اتاق ای سی یو بود توش پر از دانشجو بود میبردن و بیهوشم میکردن خیلی احساس تنفر میکردم

وقتی از اونجا اومدم بیرون اون دستگاه لعنتی که نمیدونم باهام چیکار میکرد و اون قرص ها باعث شده بود مثل یه روح سرد بشم فراموشی زود رس، لرزش دست، استرس، پرخاشگری و از همه عجیب تر اینکه باعث شده بود من خاطرات 3 سالگیم و لحظات عجیب زندگیم رو به یاد بیارم !

وانمود میکردم خوب شدم اما چجوری؟؟ از سیگاری شروع شد بعداز یه مدت شد شیشه و گراس تا 2 سال پیش وضعیت من این بود یه روز همه چیز رو گذاشتم کنار، خواستم خودم باشم و شدم 2 سال که هیچ وقت احساس تنهایی نکردم خیلی وقت ها شعر میگم و رمان میخونم و یه کار خوب دارم همزمان درسمم میخونم و مرتب باشگاه میرم

اما مشکلانی از قدیم هنوز یادگاری دارم:
اولیش اینکه فکر و ذهنم خیلی مشغوله حتی شبها
دومیش اینکه شب ها یه صدای سوت ممتد توی گوشهام احساس میکنم
و سومیش که خیلی نگرانم کرده اینکه دچار انزوال زود رس شدم کمتر از یک دقیقه ! یادمه قبلا بین 15 تا 20 دقیقه بود ولی الان ... این موضوع برام مهمه چون میدونم برای زندگی مشترکم دچار مشکل میشم

نمیدونم کسی این مطالب رو میخونه یا نه، اما اگر کسی بتونه کمکم کنه یا منو راهنمایی کنه که سراغ چه دکتری برم ممنون میشم.
20feb آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 04-06-2012, 11:35 PM   #2
sara26
(کاربر فعال)
 
تاریخ عضویت: Apr 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 38
پیش فرض عنوانی بهتر از سلام نیست

نقل قول:
نوشته اصلی توسط 20feb نمایش پست ها
سلام

اسمم میثمه و حدودا 28 سالمه از اصفهان ولی اصلا لهجه ندارم ، فکر کنم بهتر باشه برای اینکه بتونم مشکلاتم رو بگم به گذشته برگردم دورانی که باید بهترین دوران زندگیم میشد ولی تبدیل شد به یه رمان ...

وقتی 20 سالم بود یه زندگی خوب و شادی داشتم قرار بود کم کم خواستگاری دختری برم که همبازی دوران بچگی همدیگه بودیم و وقتی بزرگ شدیم عاشق هم بودیم ، اون موقع دانشگاه یزد میرفتم اما یه شب همه چیز زندگیم رو با شنیدن خبر تصادف الیناز و ... باختم من خیلی احساساتی بودم و زندگیم رو باختم دانشگاه، زندگی، ورزش و خیلی چیزای دیگه رو رها کردم 4-5 سال به افسردگی شدید مبتلا شدم دیگه جوری شده بودم که صبح ها وقتی میدیم هنوز زندم حالت تهوع پیدا میکردم یه شب وقتی خونوادم مسافرت بودن با داروهایی که روانپزشکم داده بود خودکشی کردم ولی همون شب با برگشت غیر منتظره خونوادم شانس زنده موندن رو پیدا کردم ولی اون موقع این شانس رو درک نکردم و روانپزشکم برای ادامه مداوا من رو به بیمارستان روانی فرستاد یه مدت اونجا بودم هر روز خاطرات دوران الیناز مثل خوره وجودم رو میخورد صبح ها منو ناشتا از خواب بیدار میکردن و به یه جای دیگه که مثل اتاق ای سی یو بود توش پر از دانشجو بود میبردن و بیهوشم میکردن خیلی احساس تنفر میکردم

وقتی از اونجا اومدم بیرون اون دستگاه لعنتی که نمیدونم باهام چیکار میکرد و اون قرص ها باعث شده بود مثل یه روح سرد بشم فراموشی زود رس، لرزش دست، استرس، پرخاشگری و از همه عجیب تر اینکه باعث شده بود من خاطرات 3 سالگیم و لحظات عجیب زندگیم رو به یاد بیارم !

وانمود میکردم خوب شدم اما چجوری؟؟ از سیگاری شروع شد بعداز یه مدت شد شیشه و گراس تا 2 سال پیش وضعیت من این بود یه روز همه چیز رو گذاشتم کنار، خواستم خودم باشم و شدم 2 سال که هیچ وقت احساس تنهایی نکردم خیلی وقت ها شعر میگم و رمان میخونم و یه کار خوب دارم همزمان درسمم میخونم و مرتب باشگاه میرم

اما مشکلانی از قدیم هنوز یادگاری دارم:
اولیش اینکه فکر و ذهنم خیلی مشغوله حتی شبها
دومیش اینکه شب ها یه صدای سوت ممتد توی گوشهام احساس میکنم
و سومیش که خیلی نگرانم کرده اینکه دچار انزوال زود رس شدم کمتر از یک دقیقه ! یادمه قبلا بین 15 تا 20 دقیقه بود ولی الان ... این موضوع برام مهمه چون میدونم برای زندگی مشترکم دچار مشکل میشم

نمیدونم کسی این مطالب رو میخونه یا نه، اما اگر کسی بتونه کمکم کنه یا منو راهنمایی کنه که سراغ چه دکتری برم ممنون میشم.
سلامخوشحالم که حالتون بهتر شده و به زندگیه عادی بر گشتیدحوصله حاشیه رفتن ندارم و سریع صحبت میکنمبنظره من عشق زندگیه ادمارو عوض میکنه و یه گرمایه خاصی به زندگی میده ،اگه دوباره عاشق بشید مطمئن باشید زندگیتون از اینی که هست بهتر میشه.درسته که شما یه بار عشقتونو از دست دادید اما آقایه 20feb این یه اتفاق بودو اون الان راضی نیست که شما اینطوری زجر بکشید و خوشیه شمارو تو زندگیتون میخواد پس بهتره دنبال همسری مناسب بگردید، سنتونم که برایه اداره کردن یه زندگی کافیه.من خودم تو بدترین شرایط زندگیم بونم که پسر روحیمو عوض کرد و بعد صاحب قلب من شد و الان اون همسره منه.و اما مشکلاتتونفکرو ذکرتون خیلی مشغوله ؟؟اونم شبا؟!!!!! سعی کنید شبا با ارامش بخوابید یعنی ذهنتونو به کارایی که باعث عذابو اشفتگیه مشغول نکنید . مثلا کتاب بخونید و معمولا ادم تو خواب هم درگیر موضوع کتاب میشه(خواهش میکنم وقتتونو با رمانایه مزخرف ایرانی که همش عشو عاشقی هایه مزخرفه و جز تحریک کردن چیزی نداره در گیر نکنید-بخصوص رمان هایه م.مودب پور-) و اینکه فیلم هایه چرتو پرتم نگاه نکنید که ذهنتون بیجا منحرف شهراستی این مشکل دومتون واقعا یه مشکل جسمی به حساب میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟توروخدا نگید اره چون من هر شب موقع خواب این صدایه سوت ممتد رو میشنومو فکر میکردم بخاطره وجوده سکوت مطلق در اطرافمه - هیج وقت مشکل جسمی به حساب نیووردم0البته یه مدت متاسفانه قرص اعصاب مصرف میکردم که دیگه این صدا هارو نمیشنیدم و الان گاهی اوقات میشنوم)اگه دکتر رفتید امیدوارم بهتر شید ولی اگه نرفتید بنظرم بهش فک نکنیدو هیچ توجهی نکنید اینطوری یادتون میرهبرایه مشکل سومتون حرفی ندارم که بگم باید برید دکتر فک نکنم کاره سختی باشهدر هر صورت براتون ارزویه موفقیت دارم و امیدوارم خوشبخت باشیدتابعد خدافظ
__________________
"چه جاهل بودند اعرابی که در آن روزها
دختران شیرخواره را زنده به گور می کردند!
چه جاهل ترید شما که این روزها
دختران بالغ را زنده به گورِ عقاید خود می کنید!!!
sara26 آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است