14-02-2011, 02:06 PM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
کالپى و مکتب وارزبرگ
کالپى و مکتب وارزبرگ به محض انتشار کتاب Grundriss به سمت استادى دانشگاه در لايپزيگ ارتقاء يافت ولى قبل از اينکه سال به اتمام رسد، او به دانشگاه وارزبرگ (۱۸۹۴) براى تصدى سمت استادى رفت، جائى که مکتب معروف وارزبرگ درباره ”انديشه بىتصوير“ (Imageless Thought) زير نظر او تأسيس گرديد. بهزودى روانشناسى انديشه، موضوع اصلى مورد علاقه کالپى شد، ولى قبل از بحث در اين باره، لازم است توجهى به گرايش او به فلسفه و زيباشناسى بنمائيم. مدارک و شواهد چنين نشان مىدهند که کالپى در دهه اول قرن بيستم بيشتر علاقهمند به فلسفه و زيبائىشناسى بود و کمتر به روانشناسى تمايل داشت. کتابهاى او در اين دوره فقط فلسفى بودند. او در سال ۱۸۹۵ کتابى تحت عنوان: Einleitung In Die Philosophie نوشت که بسيار موفقيتآميز بود و تا زمان مرگ کالپى به چاپ هفتم رسيده بود و توسط تيچنر به انگليسى ترجمه شد. ما ممکن است فکر کنيم که تمام وقت کالپى در وارزبرگ صرف توجه و اشاعه روانشناسى آزمايشى جديد مىشد، ولى در واقع او بيشتر به دنبال گسترش علاقه خود به فلسفه بود. در مورد زيبائىشناسى نيز مىدانيم که کالپى همواره به موسيقى عشق مىورزيد و در وارزبرگ نيز بخشى از اوقات خود را صرف نوشتن در اين باره نمود. اولين مقاله او (۱۸۹۹) در مورد قوانين عينى زيبائىشناسى بود. در همان سال او در مورد ”ارتباط“ بهعنوان يک عامل مهم در درک زيبائى مقاله نوشت. در سال ۱۹۰۳ کالپى مقالهاى راجع به زيبائىشناسى آزمايشگاهى در مجله آمريکائى روانشناسى به چاپ رساند. در همان حال کالپى فعاليتهاى روانشناسى خود را با جديت دنبال مىکرد. او درباره توجه در سال ۱۸۹۷ و پسيکوفيزيک به سال ۱۹۰۲ نوشت. در تابستان ۱۹۰۲، وى آزمايشهائى در مورد افکار انتزاعى به کمک براين (W.L. Bryan) از اينديانا (Indiana) انجام داد. اين آزمايشها اين بحث که تمام ويژگىهاى برداشت حسى انسان همزمان در هوشيارى حضور دارند را به زير سؤال کشيد و درنتيجه قاطعيت و کافى بودن روش درونفکنى را در بررسى پديدههاى روانى مورد ترديد قرار داد. از سوى ديگر تعداد زيادى مقالات علمى توسط همکاران و شاگردان کالپى از آزمايشگاه او منتشر مىشد که بر بسيارى از آنها نظارت کامل داشت. هرچند که نظارت بر اجراء روش دروننگرى بسيار وقتگير و خستهکننده بود. ليکن در اين زمان کالپى هنوز آماده اينکه نتايج را در محمل يک نظريه خاص خود بگنجاند، نبود، از اينرو فعاليت روانشناختى او در اين دهه را مىتوان محصول فعاليتهاى دانشجويان و شاگردان ”مکتب وارزبرگ“ دانست. حذف بخشى در موضوع تفکر در کتاب Grandriss اهميت بهسزائى در زندگى بعدى کالپى داشت. در سال ۱۸۹۳ وى نمىدانست که چگونه بايد با مسئله تفکر برخورد کند. او مايل نبود که همانند وونت اين موضوع مهم را خارج از آزمايشگاه نگاه دارد؛ ولى از آنجائى که هيچگاه در آزمايشگاه نبود، وى نمىتوانست منابع و آزمايشهائى در اين زمينه بيابد. روشن است که کالپى تصميم داشت که اين کمبود را جبران نمايد. ابينگهاوس حافظه را که يک ”فرآيند عالى ذهن“ است تحت شرايط آزمايشگاهى مطالعه نموده بود؛ پس چه مانعى بر سر راه بررسى آزمايشهاى تفکر وجود دارد؟ مکتب وارزبرگ از لحاظ علمى با انتشار مقالهاى در باب ماهيت کيفى ارتباط ذهنى (Qualitative Nature of Association) که توسط مىير (Mayer) و ارت (Orth) نوشته شده بود، آغاز گشت. بهنظر مىرسيد که تفکر نوعى جريان ارتباط ذهنى است؛ اگر چنين است پس روش دروننگرى بايد بتواند تعريف و توصيفى از تفکر بهدست دهد و در اينجا و هر جاى ديگر در فعاليتهاى وارزبرگ نشانهاى از مثبتگرائى کالپى را مشاهده مىنمائيم. عم عينى است و مشاهده، روش آن است. اگر مايليد راجع به تفکر مطالبى بدانيد، چرا از مردم مىخواهيد که فکر کنند و بعد آن را توصيف نمايند. بگذاريد آنها فکر خود را توصيف نمايند. در همان سال مارب (Marbe) که در آن زمان دانشيار دانشگاه وارزبرگ بود، نتايج پژوهشهاى آزمايشگاهى خود را در باب قضاوت انتشار داد. او کشف حيرتانگيزى نمود. شخصى دو وزنه را بلند مىکند و قضاوت مىکند که کداميک سنگينتر است. در اين جريان مقدار زيادى محتواى هوشياري، مانند احساسات و تصويرهاى ذهنى و ارتباطات ذهنى وجود دارد ولى دروننگرى نشاندهنده ”هيچگونه شرايط روانى قضاوت“ نيست. بهعبارت ديگر قضاوت انجام مىگيرد و معمولاً صحيح است ولى قضاوتکننده نمىداند اين جريانها چگونه به روان او وارد شدند. بهنظر مىرسيد که اين برداشت از قضاوت مغاير با باور پذيرفته شده قرون و اعصار قبلى باشد. بدين معنى که فرض مىشد که قوانين منطق همان قوانين تفکر بوده و فرآيند تفکر موضوع مشخص و مسلم است همانند فرآيند منطق ولى اکنون براساس روش دروننگرى بهنظر مىرسيد که روان زنجيرهاى از ارتباطهاى غيرمنطقى از محتواهاى روانى باشند ولى در آخر به نتايج منطقى مىرسد. با وجودى که مارب مشاهدهگران خوبى مانند مىير، ارت و کالپى داشت، کاملاً مشهود بود که در همه آنها تمام مطلبى را که در هوشيارى خود داشتند گزارش نمىدادند. پس اين سؤال پيش آمد که چه نوع مضامين ديگرى در هوشيارى موجود است که مسئول ايجاد تفکر هستند، بهخصوص هنگامى که تصاوير ذهنى و احساسات که با دروننگرى به دست مىآيند کافى نباشند. پاسخ به اين سؤال در مفهوم ”نگرشهاى هوشيارانه“ (Conscious Attitudes) مستتر بود. مارب از نگرشهاى هوشيارانه صحبت به ميان آورده بود، ولى اين ارت بود که در مقالهاى (۱۹۰۳) ماهيت آنها را روشن نمود. ارت در مورد تفکر تحقيق نمىکرد، بلکه بيشتر متوجه عواطف بود. او در سال ۱۹۰۳ مجبور بود که يا نظريه جديد وونت درباره تعدد عواطف را بپذيرد، و همراه با آن روانى را که محتواى عاطفى آن بيشتر از محتواى حسى وى بود، و يا اينکه فرضيههاى ديگرى را در اين مورد ارائه دهد. نظريه او در اين زمينه اين بود که بسيارى از عواطفى که وونت از آنان نام برده بود و نيز بسيارى از محتواهاى ديگر روان، واقعاً شباهت بيشتر به نگرش هوشيارانه دارند؛ يعنى محتواهائى مبهم، انتزاعي، غيرمحسوس، غيرقابل تجزيه و توصيفناپذير هستند که نه احساس و نه ايده هستند. او کوشيد که بسيارى از عواطفى را که وونت ذکر کرده بود و همچنين آن چيزهائى را که جيمز ”حواشى هوشياري“ (Fringes of Consciousness) ناميده بود تحت اين طبقهبندى درآورد. پس مفهوم ”نگرش هوشيارانه“ عنصرى بدون تصوير ذهنى (Imageless Element) در روان بود که مىتوانست براى روانشناسى تفکر سودمند باشد. |
14-02-2011, 02:14 PM | #2 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
کالپى و وارزبرگ
کالپى و وارزبرگ - تحول وارزبرگ: در وهله اول بهنظر مىرسيد که اين مکتب به هدف مثبت خود دست نيافته است. نتايج تحقيقات دو موضوع را مطرح کرده بود، يعنى ”گرايشهاى تعيينکننده“ و ”تفکرهاى بدون تصوير ذهني“. فرضيه گرايشهاى تعيينکننده جنبههاى مثبت و منفى داشت. منفى از اين جهت که معتقد بود که شرايط اصلى جريانهاى هوشيارى ناخودآگاه است. مثبت بود از اين رو که مسئله را به شکل قطعى بيرون از حيطه دروننگرى قرار داد، و نيز بدين جهت که تأکيد بر اين کشف نمود که کليد تفکر و عمل در آمادگى آزمودنى مستتر است. در رابطه با تفکر بىتصوير ذهنى بايد گفت که سالها به اين کشف با نگرش و رويکردى منفى برخورد مىشد. نگرشهاى هوشيارانه و آگاهي، هيچگاه آنطور که بايد مورد بررسى قرار نگرفته بود، و اين موضوع بهتدريج روشن شد که دروننگرى علمى نمىتواند به سادگى هر بيانيه يک مشاهدەگر را درباره روان وى بپذيرد و هنوز هم تعريف روشنى از واقعيت هوشيارى بهدست داده نشده است. ليکن کالپى هيچگاه با اين ديدگاه منقدين مکتب وارزبرگ موافقت نداشت، نامههاى او به دوستان وى (۱۹۱۰-۱۹۱۲) نشانگر اين امر است که روانشناسى تفکر در مسير تکامل و در حال رفتن به فراسوى اين تحقيقات ذکر شده است. بدين ترتيب بهنظر مىرسد که کالپى اميدوار بود که بهتدريج در مسئله تفکر با تحقيق بيشتر درباره آن و روشن نمودن آن توسط بينشهاى فلسفى نظمى ايجاد کند. او قبول نداشت که بين علائق فلسفى و روانشناختى او تضادى وجود دارد، و بهنظر مىرسد که هوسرل به شکل غيرمستقيم او را از وونت دور کرد و بهسوى برنتانو سوق داد. کتاب هوسرل تحت عنوان: Logische Untersuchungen در سال ۱۹۰۰-۱۹۰۱، انتشار يافته بود. بهلر آن را مطالعه کرده و شايد کالپى را با آن آشنا نموده بود. ما پيش از اين در مطالعه احوال اشتومف ديديم که تأثير اصلى هوسرل بر روانشناسى توجيه پديدارشناسى بود؛ و اين نيز کاملاً آشکار است که پديدارشناسي، البته نه نوعى که هوسرل ارائه کرد بلکه نوعى که براى اشتومف و ساير روانشناسان قابل پذيرش بود، موضوع ”آگاهي“ را پذيرفته بود، در حالىکه دروننگرى آن را طرد نموده بود. در اينجا نيز راهى براى ورود ديدگاهى نو مشاهده مىکنيم ولى راه فراسوى آن زياد روشن نبود. تأثير بسيار مهم ديگرى که هوسرل بر روانشناسى داشت تقويت برنتانو و درنتيجه روانشناسى عمل بود. در پديدارشناسى جائى براى پذيرش عمل وجود دارد، بههمان شکل که محتوا را قبول مىکند، زيرا نهضتى شکيبا بود. آنچه که روشن است، کالپى به شکل روزافزون به سمت عقايد برنتانو متمايل شد، و در آخر بهسوى روانشناسى دوقطبى و تلفيقى که مجموعهاى از محتواى محسوس و اعمال يا به قول او کنشهاى نامحسوس بود سوق داده شد. در کتاب وى که پس از مرگ او به چاپ رسيد تحت عنوان Vorlesungen بسيارى از محتواى کتاب قديمى Grundriss تحت عنوان ”محتواها“ آورده شد. در حالىکه عناصر جديد روان زير سرفصل ”کنشها“ گنجانده شده است. او مىنويسد: ”من بين Gedanken و Denken تفاوت قائل هستم؛ اولى محتوا است و دومى عمل يا کنش را شامل مىشود“. در فصل بعدى باز هم اشاره به روانشناسى کالپى خواهيم داشت، ليکن بحث فعلى ما نشانگر اين امر است که چگونه يک شخص مىتواند به شکل غيرمحسوسى از روانشناسى وونت به روانشناسى برنتانو برود. در کوششى که براى شناخت کالپى مىکنيم بايد مرتکب اين خطاى فکرى نشويم که او فکر مىکرد روانشناسى را به نفع فلسفه ترک نموده. براى کالپى روانشناسي، فلسفه بود همانطور که براى اشتومف نيز اين معنى را مىداد. کالپى معتقد نبود که آزمايشگاهگرائى او وى را از حيطه فلسفه بيرون برده، از اين رو جستجوى تدريجى او براى يافتن کليد حل معماى تفکر با روشى بيشتر فيلسوفانه و کمتر آزمايشگاهي، بهنظر وى نشانه فرآيند طبيعى جستجو براى روشن نمودن يک مطلب بود؛ يعنى تفکر. مسير ديدگاه کالپى موازى تکامل فلسفى او از مثبتگرائى مک و اوناريوس زمان جوانى به واقعگرائى سالهاى پختگى وى ادامه دارد. مطلب بيشترى درباره زندگى کالپى باقى نمانده است. او در سال ۱۹۱۳، از دانشگاه بن به دانشگاه مونيخ فرا خوانده شد، و دو سال بعد در آنجا ناگهان در اثر آنفلونزا فوت کرد، و فعاليتهاى روانشناسى خود را ناتمام بهجاى نهاد. کالپى در اوان زندگى حرفهاى به مکتب محتوا تعلق داشت او بهتدريج بهطرز نامحسوسى به ميانگين بين روانشناسى محتوا و عمل رسيد. بين سالهاى ۱۸۹۳ و ۱۹۱۲ ما مرحله انتقال جالب توجه مکتب وارزبرگ را مىبينيم. کنشهاى نامحسوس رژه مىرفتند ولى با صورتکهاى عناصر روانى مکتب محتوا اين کار صورت مىگرفت. کالپى را مىتوان به حق يکى از نمايندگان راستين روانشناسى ”جديد“ خواند. او آزمايشگاه را پذيرفت. او کتابى نوشت که در آن سعى کرد از اصول و نتايج آزمايشگاهى عدول نکند. او در آن کتاب راجع به تفکر مطالبى ننوشت، ليکن بررسى آزمايشگاهى آن را با جديت پيگيرى نمود، و در اين راه کوشيد که روش آزمايشگاهى را به تفکر که وسيلهاى جهت حدسزدنهاى بىاساس شده بود تعميم دهد. بههمان شکلى که ابينگهاوس نسبت به حافظه عمل کرده بود. او فعاليت بسيار کرد ولى در لحظهاى پراهميت ناگهان بدرود حيات گفت و در سن پنجاه و سه سالگي، بدون اينکه توانسته باشد به شکل قانعکنندهاى ثابت کند که اين گفته وونت که تفکر قابل بررسى آزمايشگاهى نيست، غلط يا درست است. خوب، اين مقدار در مورد گذشته کافى است. اما پس از گذشت چند دهه ما مىبينيم که تا چه اندازه براى علم روانشناسى اهميت داشت که کالپى طرز فکر خود را در مسائل روانشناسى تغيير داد و عقايد وونت را دربست نپذيرفت. تغيير بيشتر تمرکز روانشناسى از موضوع هوشيارى به کردار و عمل، بىاندازه تحت تأثير کوچک شمردن نقش هوشيارى در تفکر قرار گرفت. اين تحول به جهت طرح مسائل انگيزش سبب شد که موضوع ”آمادگي“ (Set = Aufgabe = Einstellug) و ”نگرش“ (Attitude = Bewusstseinslage) ابزار کلامى روانشناسى نسل بعد بشود. |
برچسب ها |
تاریخچه روانشناسی, روان شناسی, روانشناسی |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly