14-02-2011, 01:24 PM | #1 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
روانشناسان فيزيولوژيک
روانشناسان فيزيولوژيک سعى ما بر اين بوده است که روح روانشناسى ”جديد“ را که در ذهن افرادى مانند فخنر، هلمهولتز، وونت، هرينگ، ميولر، اشتومف، ابينگهاوس، کالپى و تيچنر زنده شده بود، نمايان سازيم. براى اين مردان، روانشناسى فقط يک حرفه نبود، بلکه يک هدف بود، يک واقعيت نبود، يک الهام بود. با وجود تفاوتهاى بسيار در خلق و خو، عقايد و افکار، همه آنها در کوشش بىدريغ و صميمانه خود براى احياء روانشناسى عميقاً شباهت داشتند. ممکن بود که يک سلسله تحقيقات به يک رشته پژوهشهاى ديگر منجر گردد، ولى اگر بهخاطر هدف مشترک نبود، احتمال زياد داشت که روانشناسى بهصورت کنونى وجود نداشته باشد. اگر اين اعتقاد به شکل نيروئى وحدتدهنده نبود که هدف فقط جمعآورى بيشتر دادههاى فيزيولوژيک و ديدگاههاى فلسفى نيست، بلکه خلق يک علم ”جديد“ روانشناسى با هويت جداگانه و مستقل است، علم روانشناسى به شکل امروزى آن ايجاد نمىشد. روانشناسى ”جديد“ بسيار خودآگاه و شخصى بود، و به اين دليل است که روش شرح حال به نظر اين نويسنده بهترين رويکرد براى تبيين و نمودار ساختن اين جريان آمد. معهذا، اين امرى روشن است که در حالىکه اين شرح حالهاى جداگانه نشانگر کيفيت و جهت جريانها است، ليکن آنها به شکل حقيقى وسعت اين جريانها را نمىنماياند. آن زمان تنها چند تن نبودند و يا چند فرآيند علمى و آزمايشگاهى نبود که به خدمت اين علم درآمد و مسير آن را تعيين نمود، بلکه تعداد بسيارى از انسانها و جريانهاى تاريخى وجود داشتند که تعيينکننده اين مسير محسوب مىگردند. در اينجا مجال تشريح دقايق و جزئيات تمام پژوهشهاى مختلف در رشتههاى متفاوت موجود نيست. تاريخچه پسيکوفيزيک، پسيکوآکوستيک، زمان واکنش، يادگيري، هيجانات، عواطف، احساسات و افکار هريک نياز به مجلدات جداگانه دارد. از سوى ديگر نمىتوانيم تمام پيروزى اين نبرد عظيم را مرهون زحمات ژنرالهاى آن بدانيم. ضرورى است که حداقل از سرهنگهائى که جنگيدند و در بعضى از جدالهاى خاص پيروز شدند و يا شکست خوردند نيز نامى برده باشيم. البته منظور ما در اينجا نبردى است که در آلمان قرن نوزدهم در جريان بود. حوادثى که در انگلستان و آمريکا در آن زمان و در قرن بيستم در غرب اروپا و آمريکا در روانشناسى علمى رخ داد موضوع مباحث بعدى است. در وهلهٔ اول بايد توجه داشته باشيم که هنگامى که وونت روانشناسى جديد را ”روانشناسى فيزيولوژيک“ نام نهاد، او تنها نوعى بينش و اعتقاد معناشناسى را بيان نمىکرد، بلکه در حال توصيف ماهيت و طبيعت واقعى روانشناسى جديد بهعنوان کودک فلسفه و فيزيولوژى بود. در آغاز تعداد بيشترى فيزيولوژيست در علم جديد فعاليت داشتند تا فيلسوفانى که به روانشناسى گرويده بودند. به مجله Zeitschrift Für Psychologie، که در سال ۱۸۹۰ شروع به کار نموده بود عنوان Llnd Physiologie Der Sinnesorgahe (فيزيولوژى دستگاههاى حسى - مترجم) افزوده شد. هيئت تحريريه آن - که نماينده محققان خارج از لايپزيگ بودند - شامل شش فيزيولوژيست بودند که گرايش روانشناسانه داشتند (اوبرت، اکسنر، هلمهولتز، هرينگ، فنکرايس و پراير)، يک فيزيکدان بهنام کونيگ (König) و تنها چهار روانشناس (ابينگهاوس، ليپس - Lipps - ميولر و اشتومف). حال اجازه دهيد اسامى کسانى را که در بطن روانشناسى جديد بودند ولى هنوز آنها را ملاقات نکردهايم ارائه دهيم. البته فهرست ان اسامى از پيش از وونت شروع مىشود. يوهانس ميولر، اي.اچ.وبر و هلمهولتز فيزيولوژيستهاى روانشناس بودند، در آن زمان به حيثيت اجتماعى يک زيستشناس افزوده مىشد اگر تاحدى به مسائل روان علاقهمندى نشان مىداد. اگر براى فعاليت روانشناختى نبود، وبر را امروز کسى نمىشناخت. از افرادى که به نسل فخنر مربوط مىشوند، فولکمن (A.W. Volkman) (۱۸۰۰-۱۸۷۷)، که فيزيولوژى بينائى را نوشت، براى مدت سى سال پروفسور فيزيولوژى بود، در دانشگاه هالِ تدريس مىکرد و بالاخره فخنر را در انجام آزمايشهاى آن در خطاء ادراک يارى نمود. کمى بعد کارل فن وييرورت (Karl Von Vierordt) (۱۸۸۴-۱۸۱۸) فيزيولوژيستى در توبينگن (Tubingen) که براى تحقيقات خود درباره ”حسن زمان“ بينائي، شنوائى و احساس عضلانى شهرت دارد. تيچنر معتقد بود که او روش ”موارد صحيح و غلط“ (Right And Wrong Cases) را قبل از فخنر ارائه داده است. اهميت وييرورت بيشتر براى تحقيقهاى وى تا شخصيت او مىباشد. يکى ديگر از فيزيولوژيستها که نام او را بايد ذکر کرد، چشمپزشک هلندي، داندرز (F.C Danderz) (۱۸۸۹-۱۸۱۸) است، زيرا او تحقيقهائى در زمينه تطابق بصرى انجام داده و قانون ”حرکت چشم“ (Eye-Movement) را که نام او بر آن است ارائه داد، در زمينه زمان واکنش نيز پژوهش نمود و نام خود را به يکى از روشهاى ترکيبى (Compound Reaction) داد، و بالاخره بحث مفصلى راجع به تئورى رنگ عرضه کرد. هرمن اوبرت (۱۸۲۵-۱۸۹۲) بسيار نزديک به روانشناسى ”جديد“ است. او پروفسور فيزيولوژى در برسلو (Breslau) بود. تحقيقهاى او در تطابق بصري، بينائى غيرمستقيم (Indirect Vision)، و انيکه کسر وبرى (Weber's Fraction) در بينائى به نسبت شدت محرک متغير است، انجام شد. او يکى از اولين ويراستارهاى مجله Zeitschrift Für Psychologie بود. زيگموند اکسنر (Sigmund Exner) (۱۹۲۶-۱۸۴۶) زندگى علمى خود را در دانشگاه وين سپرى کرد و در آنجا تا سمت رياست کرسى فيزيولوژى پيش رفت. علاوه بر پژوهشهاى گسترده در مسائل فيزيولوژيک محض، او به دليل تحقيقهاى خود در زمينه فام، تعيين آستانه شنوائي، و خطاى بصرى حرکت به وسيله دو جرقهٔ متوالى معروف است. او ”آزمايش واکنش“ را نامگذارى کرد و پانزده سال قبل از لودويگ لانگ خاطرنشان کرد که واکنش به شکل عمده خود بهخود بوده و بستگى به زمينههاى فطرى دارد. اين موضوع جايگاه او را در تاريخ روانشناسى انگيزش تعين مىنمايد. او نيز يکى از اعضاء هيئت تحريريه Zeitschrift بود. يوهانس فُن کريس (Johannes Von Kries) (۱۹۲۸-۱۸۵۳) شايد بيش از تمام افرادى که نام آنان در اين فهرست اسامى آورده شد بر روانشناسى تأثير گذارد. او در سالهاى اول زندگى حرفهاى با هلمهولتز در برلن و با فيزيولوژيست معروف کارل لودويگ در لايپزيگ آشنا بود. پس از آن او به دانشگاه فرايبورگ رفت که تا آخر عمر زندگى خلاق، مفيد و بانفوذى را طى کرد. شهرت او بيشتر بهعلت پژوهشهائى است که در زمينه فيزيولوژى بينائى نموده است، بهويژه اين نظريه او که ميلههاى شبکيه (Retinal Rods) را به ديد شفق (Twilight Vision) و مخروطهاى شبکيه (Ratinal Cones) را به ديد روشنائى روز (Daylight Vision) مربوط مىداند. او آستانههاى افتراقى براى فام تعيين نمود و در مورد آميزش رنگها به تحقيق پرداخت. او کتابهاى بسيارى در فيزيولوژى حواس نگاشت و بخشى به کتاب Physiologic Optik هلمهولتز افزود. هنگامى که جوان بود کتاب بسيار عالى ولى ناشناختهاى در مورد نظريه احتمالات به رشته تحرير درآورد و در سن پيرى کتابى در باب منطق نگاشت. او نيز يکى از اعضاء اوليه Zeitschrift بود و در واقع بيشتر به روانشناسى ”جديد“ و کمتر به فيزيولوژى تعلق دارد. آرتورکينگ (Arthur König) (۱۹۰۱-۱۸۵۶) يک فيزيکدان بود که در برلن از پيروان وفادار هلمهولتز و همراه با ابينگهاوس و از مؤسسان و سردبير Zeitschrift بهحساب مىآمد. او نتايج دقيق اندازهگيرى ديدرنگى (Color Vision) را منتشر نمود، که مهمترين آنها عبارتند از تعيين روشى که نشان دهد کسر وبر با شدت محرک بصرى تغيير مىکند، ترسيم نمودارهاى درخشانى نور (Brightness) بهعنوان تابعى از طول امواج، و ترسيم منحنىهاى حساسيت به رنگ براى ديد سه رنگى (Trichromatic Vision) و براى ديد غيررنگى يا کوررنگى (Dichromatic) بود. بسيارى از تحقيقهاى او جمعآورى و پس از مرگ وى انتشار يافت. بلافاصله بعد از مرگ هلمهولتز، او انتشار چاپ دوم کتاب Physiologish optik وى را بهعهده گرفت، و به آن ۸۰۰۰ منبع جديد اضافه نمود. طيف وسيع اين مطلب حتى در آن زمان نشان مىدهد که چرا تعداد زيادى از فيزيولوژيستهاى روانشناسى به مسائل بينائى توجه اصولى داشتند. کنيگ هنگامى که بيش از چهل و پنج سال نداشت و بسيارى از فعاليتهاى او نيمه تمام مانده بود فوت کرد. مهمترين مرجع در زمينه حس بويائي، فيزيولوژيست هلندى هندريک زواردماکر (Hendrik Zwaard De makeer) (۱۹۳۰-۱۸۵۷) بود که شايد تمام عمر را در اوترخت (Utrecht) گذراند. او کتاب کلاسيک خود را تحت عنوان فيزيولوژى بويائى (Die Physiologie Des Geruchs) به سال ۱۸۹۵ منتشر نمود. پس از انتشار اين کتاب، او به استثناء هانس هنينگ (Hans Henning) بهعنوان مرجع اصلى در فيزيولوژى بويائى باقى مانده است او همواره با روانشناسى ”جديد“ در تماس بود و يکى از اعضاء هيئت تحريريه Zeitschrift Für Psychologie شد. مشهورترين دانشمند متخصص در حس لامسه، فيزيولوژيست ماکس فن فراى (Max Von Frey) (۱۹۳۲-۱۸۵۲) بود که از معاصرين اشتومف، ميولر و ابينگهاوس بود و در سال ۱۸۸۲ به استادى کرسى فيزيک در لايپزيگ منصوب شد. او در آنجا به انتشار مقالات و نوشتههاى کلاسيک خود راجع به حس بساوائى پرداخت. قبل از او بليکس (Blix) (۱۸۸۲) و گلدشاير (Goldscheider) (۱۸۸۴) نقاط حسى پوست را کشف کرده بودند. فن فراى نتايج آنها را مورد تأييد قرار داد، درد را بهعنوان حس ديگرى به احساس فشار، سرما و گرما اضافه نمود و براى هريک از اين چهار کيفيت دستگاه حسى جداگانه قائل شد (که البته اشتباه مىکرد، و اين يکى از نبردهاى بدون پيروزى بود). بههرحال پژوهشهاى فن فراى بود که تصوير روشنى از فيزيولوژى حسى پوست به دست داد و پس از او بود که روانشناسان قادر شدند راجع به جزئيات اين حس مهم در کتب خود به بحث علمى بپردازند. دانشمند مهم ديگر اين عصر فيزيولوژيست ويليام پراير (William Preyer) (۱۸۹۷-۱۸۴۲) بود که از اعضاء اوليه هيئت تحريريه Zeitschrift بود. وى در پژوهشهاى خود بيشتر يک روانشناس بود تا يک فيزيولوژيست. او يکى از مردان مسن علمى آن زمان بود که از وونت جوانتر، ولى از اشتومف، ميولر و ابينگهاوس مسنتر بود. در زمان دانشجوئى در پاريس زير نظر کلودبرنارد (Claude Bernard) (۱۸۶۵-۱۸۶۲) به تحصيل پرداخت. بعدها او در دانشگاه برلن به سمت استادى فيزيولوژى منصوب شد (۱۸۸۸-۱۸۹۳). پنج سال پس از آن ناگهان بدرود حيات گفت. مهمترين اثر او (Die Seele Des Kindes (۱۸۸۲ بود و از آن پس تمام کوشش خود را صرف روانشناسى کودک نمود. در سالهاى اوليه وى مقالاتى در زمينه ديدرنگى و شنوائى منتشر کرد. تحقيقات او در تعيين پائينترين حدود شنوائى کلاسيک هستند. او دوست فخنر بود. و مکاتبات بين آنها به چاپ رسيده است. (۱۸۹۰) اين امرى بديهى و روشن است که روانشناسى ”جديد“ در واقع روانشناسى فيزيولوژيک بود. فيزيولوژيستها همانقدر با آن در آميخته بودند که روانشناسان ما فقط اسامى تعدادى از فيزيولوژيستها را که به شکل جدى با روانشناسى درگير بودند آورديم و مجال پرداختن به تعداد بسيارى ديگر را در اين مقوله نداريم. |
14-02-2011, 01:28 PM | #2 |
(کاربر باتجربه)
تاریخ عضویت: Jan 2011
نوشته ها: 107
|
روانشناسان فيزيولوژيک
روانشناسان فيزيولوژيک (۲) حواشى روانشناسى ”جديد“ افزون بر فيزيولوژيستها، تعدادى روانشناس را مىتوان کم و بيش متعلق به جو پيرامونى روانشناسى آزمايشى جديد دانست. از آن جمله بودند ماستنبرگ (Müstenberg) و تعداد ديگرى از دانشجويان وونت که از مرکز فعاليت در آلمان شروع کردند ولى به جهات ديگرى سوق داده شدند. همچنين کسانى بودند مانند ليپس (Theodor Lipps) و زايهن (Ziehen) که روانشناسان آزمايشگاهى نبودند ولى تحت تأثير روح زمان قرار گرفتند. علاوه بر اينها، بعضى از روانشناسان فرانسوى بودند، مانند ريبو (Ribot) و بينه (Binet)، که در واقع به سنت فرانسوى متعلق هستند، معهذا در حاشيه نهضت آلمان قرار داشتند. حال، اجازه دهيد اسامى اين افراد را بخوانيم، همانطور که در مورد فيزيولوژيستها انجام داديم. بعد از فخنر و ميولر، دانشمند بلژيکى جي.اِل.آر.دلبوف (J.L.R.Delboef) (۱۸۹۶-۱۸۳۱) مهمترين نقش را در پسيکوفيزيک ايفاء نمود. مشهورترين کتاب او اصول پسيکوفيزيک (Eléments De Psychophysique) بود. شايد بااهميتترين مطلب در اين کتاب مفهوم جديد فاصله حسى (Sense-Distance) بود که اعتراضات به اندازهگيرى احساس توسط فخنر را رد مىکرد، فخنر احساس را بهعنوان کميتهائى که قطعاً به يک نقطه صفر (Zero-point) مربوط هستند، توصيف نموده بود؛ و بخش اعظم از مخالفت با اين ديدگاه و بهويژه با روانشناسى آزمايشگاهى کمى (Quantitative Experimental Psychology)، از سوى طرفداران دروننگرى مربوط به اين قضيه بود که به زعم آنان احساسات در هوشيارى بهصورت کميت کم و يا زياد وجود ندارد. فرضيه دلبوف که احساس را مىتوان بهشکلى مدرج نمود که فواصل قابل مشاهده بين درجات آن باشد مورد اعتراض قرار گرفت. در واقع فرضيه فاصله حسى اساس تمام اندازهگيرىهاى حسى است. تئودورليپس (۱۸۵۱-۱۹۱۴) تنها روانشناسى بود از مکتب ”عمل“ که در هيئت مديره اوليه Zeitschrift که سخنگوى روانشناسى ”جديد“ در مکتب لايپزيگ بود عضويت داشت. کتاب او در برگيرنده تمام روند روانشناسى جديد و بهخصوص خطاهاى باصره بود. البته شهرت او بيشتر به علت توجه وى به زيبائىشناسى بود. خلق و خوى او، وى را نزديکتر به يک منطقدان مىکرد تا اينکه يک عالم آزمايشگر باشد، او در بن و برسلو و بالاخره دانشگاه مونيخ به تدريس و تحقيق مشغول بود. تئودورزايهن: از جهت گرايش فيلسوف بود ولى از نظر تحصيلات و حرفه روانپزشک بود. پس از آنکه در دانشگاه وارزبرگ به تحصيل فلسفه پرداخت به سوى طب روى آورد و در دانشگاه جنا (Jena) پروفسور طب شد و از آن پس در دانشگاههاى اوترخت، هال و برلن سمت استادى کرسى روانپزشکى را داشت. در سالهائى که در دانشگاه جنا بود کتابى در روانشناسى فيزيولوژيک نوشت تحت عنوان (Leitfaden Der Physiologischen Psychologie (۱۸۵۱ که به خاطر روشن و دقيق بودن مطالب به چاپ دوازدهم نيز رسيد (۱۹۲۴). او همچنين کتابى در زمينه فلسفى و معناشناسى روانشناسى نگاشت. او روانشناسى پيرو مکتب وونت نبود، گرچه در اشاعه روانشناسى فيزيولوژيک نقش بهسزائى داشت. هيوگوماستنبرگ (۱۸۶۳-۱۸۱۶) زندگى علمى خود را به شکلى شروع کرد که گويا قرار بود يکى از رهبران نهضت جديد باشد. گرچه او يکى از شاگردان وونت بود، ليکن از ديگران کمتر تحت تأثير اين استاد قرار گرفت. پس از لايپزيگ او براى تحصيل به هايدلبرگ رفت و سپس در دانشگاه فراى بورگ در سمت دانشيارى اشتغال يافت. در آنجا او به تحرير: Beiträge (Zur Experimentallen Psychologie (۱۸۹۲-۱۸۸۹ پرداخت. وى در آنجا آزمايشگاهى برپا نموده و مورد توجه بسيار قرار گرفت. ماستنبرگ در وطن خود به اتهام اينکه برداشت غلطى از وونت داشته مورد انتقاد ميولر و تيچنر قرار گرفت. از سوى ديگر ويليام جيمز، که اخيراً کتاب معروف خود يعنى اصول روانشناسى (Principles Of Psychology) را منتشر کرده بود با ماستنبرگ مکاتبه نمود و ضمن ستايش از او، وى را به دانشگاه هاروارد (Harvard) دعوت نمود، که او پذيرفت و براى بقيه عمر در آنجا ساکن شد. برخلاف انتظار همکاران او ماستنبرگ به روانشناسى آزمايشى روى نياورد، بلکه چون فدى مبتکر بود زمينههاى جديد مانند رواندرماني، روانشناسى حقوقي، روانشناسى صنعتى را پايهگذارى نمود. از لحاظى مىتوان او را ”مؤسس“ روانشناسى کاربردى (Applied Psychology) محسوب کرد. گهگاه نيز او خود را مشغول تحقيق درباره مسائل مربوط به ”حس ششم“ مىکرد و بالاخره مانند بسيارى از دانشمندان درجه اول ماستنبرگ جذب فعاليتهاى اجتماعى و زرق و برق همراه با آن شد، و بدين لحاظ آرزوهاى فراى بروگ هيچگاه تحقق نيافت، گرچه کارهاى مهمى انجام داده بود. ماستنبرگ در زمان جنگ جهانى اول و با آرزوى صلح بين آلمان و آمريکا وفات يافت، آرزوئى که با عناد و وحشت آمريکائيان از آلمان تحقق يافتنى نبود. هيچيک از شاگردان وونت نقشى را که کالپى و تيچنر در استقرار روانشناسى جديد بازى کردند، ايفاء ننمودند. البته افراد برجسته ديگرى مانند اميل کراپلين (Emil Kraplin) (۹۲۶-۱۸۵۶) نيز بودند، ليکن او يک روانپزشک بود. در حقيقت او در سن بيست و هفت سالگى کتابى در روانپزشکى نگاشت که به چندين چاپ رسيد. او همانند اکثر شاگردان وونت شخص برجسته و بزرگى بود ولى در روانشناسى آزمايشى چنين نبود. ارنست ميومن (Ernest Meumann) (۱۹۱۵-۱۸۶۲) نيز يکى ديگر از شاگردان وونت بود، که پس از چند بار رفتن از دانشگاهى به دانشگاه ديگر در هامبورگ مستقر شد، ولى در اصل در رشته روانشناسى آموزشى (Educational Psychology) فعاليت مىکرد. کتاب او تحت عنوان: Oekonomie Und Technik Des Lernens که در سال ۱۹۰۳ منتشر شد، کتابى کلاسيک در اين زمينه بود و تأثير سنتها و طرز تفکر وونت در آن به شکل کامل مشهود بود. هنگامى که وونت انتشار مجله Philosophic Studien را متوقف نمود، ميومن مجلهاى تحت عنوان: Archiv Für Die Gesamte Psychologie در سال ۱۹۰۳ منتشر نمود. او با وونت در تحقيق راجع به احساس زمان همکارى کرده بود و دستگاهى را که از آن در اين نوع آزمايشها بهره برده بودند ساخت که هنوز بهنام خود او است. در سالهاى آخر عمر در باب زيباشناسى مقالاتى نوشت. مرگ او در پنجاه و دو سالگى در اثر آنفلونزا غيرمنتظره بود و آرزوهاى بسيارى را ناتمام گذاشت. شاگردان سرشناس ديگر وونت عبارت بودند از آلفردلهمن (Alfred Lehmann) (۱۹۲۱-۱۸۵۸) از کپنهاگن (Copenhagen)، که براى ابداع روشهاى بيان حالات درونى معروف است؛ آگوست کيرشمن (۱۸۶۰-۱۹۳۲) که در لايپزيگ با وونت راجع به تضاد رنگ (Color Contrast) به تحقيق پرداخت؛ گوستاواستورينگ (Gustav Störring) (۱۹۴۷-۱۸۶۰) که در لايپزيگ، زوريخ و بن اشتغال داشت و اشتهارى در مورد آسيبشناسى روانى بهدست آورد؛ و بالاخره فردريک کىيسو (Fredrich Kiesow) (۱۸۵۸-۱۹۴۰) بود که براى پژوهشهاى خود با وونت در زمينه حس چشائى شهرت يافت. غير از شاگردان وونت افراد ديگرى بودند مانند فردريک شومن (Friedrich Schumann) (۱۹۴۰-۱۸۶۳) که دستيار ميولر و اشتومف بود. شهرت او بيشتر بهعلت پژوهشهائى است که در زمينه حافظه و ادراک فضائى بصرى (Visual Space Perception) با ميولر انجام داد. او به مدت هجده سال در فرانکفورت آزمايشگاهى را اداره کرد که بسيار بانفوذ و مشهور بود. در اين آزمايشگاه بود که ورتهايمر (Wertheimer) به کمک کهلر (Köhler) و کافکا ولى بدون کمکى از شومن، روانشناسى گشتالت را در سال ۱۹۱۲ بنيانگذارى نمود. يکى ديگر از دانشمندانى که خاستگاهى غير از لايپزيگ داشت ويليام اشترن (William Stern) (۱۹۳۸-۱۸۷۱) بود. او در برلن با ابينگهاوس و اشتومف تحصيل کرده بود. اشتهار او عمدتاً در روانشناسى اختلافى و روانشناسى آموزشى است، ليکن روانشناسان آزمايشگاهى نيز او را بهعنوان کسى که در پسيکوفيزيک تحقيق مىکرد و مخترع دستگاه اندازهگيرى درجات صوت، که نام او بر آن است، مىشناسند. خارج از آلمان، روانشناسى جديد در آمريکا مورد اقبال قرار گرفت. در انگليس زياد مقبول واقع نشد، گرچه کمبريج، لندن و آکسفورد آن را کم و بيش با کراهت پذيرفتند. در فرانسه نيز هيچگاه جايگاه محکمى بهخود اختصاص نداد، زيرا فرانسه نقش عمده خود را در تاريخ روانشناسى در رشتههاى اختصاصى مانند روانشناسى فيزيولوژيک و آسيبشناسى روانى ايفا نمود. در فرانسه تئوديول آرمان ريبو (Ṫhéodule Armand Robit) (۱۹۱۱-۱۸۵۷) بود که عهدهدار تفسير روانشناسىهاى جديد انگلستان و آلمان در فرانسه شد، او تعدادى کتاب در روانشناسى نگاشت ولى روانشناسى آزمايشگاهى نبود. ولى با شارکو (Charchot) آشنائى داشت و ژانه (Janet) شاگرد او بود. آلفردبينه (Alfred Binet) (۱۹۱۱-۱۸۵۷) که مسئول آزمايشگاه روانشناسى در سوربن (Sorbonne) بود تاحدى بيش از ديگران به سنت آلمان در تحقيقهاى علمى خود نزديک شد. ولى بهطور کلى او بهدليل توجه به روانشناسى استدلال که بعدها او را به مطالعه هوش سوق داد جايگاه خاصى در تاريخ روانشناسى يافته و با ساختن آزمون بينه براى سنجش هوش، کارى کرد که نام آن نه تنها نزد خواص شهرت يافت، بلکه مقبول عام نيز قرار گرفت. در اينجا فهرست اسامى ما پايان مىيابد. اين مختصر، نشاندهنده دامنه و تغييرات روانشناسى ”جديد“ است که در آن زمان پديدهاى بزرگ و نو بهنظر مىآمد. بعضىها در آن غرق شدند؛ ديگران فقط تا انداهاى به آن جلب گشتند؛ و سايرين نيز که خلق و خو، محيط و يا تربيت آنان اجازه گرويدن به آن را به آنان نمىداد، به اجبار بهسوى آن متوجه گرديدند. هيچکس قادر نيست تاريخ روانشناسى را بنويسد و از اين نهضت غافل گردد. عينىگرائى به آزمايشگرائى انتقال يافته بود، و جهان بايد به سير خود ادامه مىداد، زيرا زمان متوقف نمىشود و ساکن نمىماند، و انسان کم و بيش آنچه را که در زمان خود مىگذرد، منعکس مىنمايد. |
برچسب ها |
تاریخچه روانشناسی, روان شناسی, روانشناسی, روانشناسان فيزيولوژيک |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
|
|
War Dreams Super Perfect Body Scary Nature Lovers School Winner Trick Hi Psychology Lose Addiction Survival Acts The East Travel Near Future Tech How Cook Food Wonderful Search Discommend
Book Forever Electronic 1 Science Doors The Perfect Offers Trip Roads Travel Trip Time Best Games Of Shop Instrument Allowedly